۱۳۸۹ مرداد ۱۰, یکشنبه

بستنی شاتوتی

داره به بستنی یخی شاتوتیش با ولع گاز میزنه:
_ چرا خب فقط از اینا داریم؟ یه جور دیگه هم میخوام!
_ گفتم میریم میخریم. الان برو بازی کن که اصلا حوصله ندارم.
_ چرا؟
_ مریضم. آمپول هم زدم خودت که میدونی.
_ همه اش به خاطر مریضی ته؟!
_ (مشکوک میپرسه یه جورهایی تو مایه های من حالیمه) نه مامانی یکی اذیتم کرده. ناراحتم.
_ میدونم! همونی که پای تلفن هی گریه کردی؟
_ آره مامانی بستنی تو بخور.
_ خیلی دوستت دارم.
_ منم دوستت دارم عزیزم...
_ ولی زودی بریم بستنی جدید بخریم!

۷ نظر:

فانی گفت...

شک ندارم نفسک به مامانش رفته !

ساقی گفت...

بچه ها بیشتر از اون چه که ما تصور میکنیم میفهمن ولی خوبه که فاصله خنده و گریه شون از ثانیه هم کمتره!

معده دردت خوب شد؟ایشالا الان که دیگه درد نمیکنه.واقعا درد هر عضوی بده!
بیشتر مواظب خودت باش خانومی.

omid1977 گفت...

ميدونيد
خوشم مياد نفسك هم مثل خودتونه
و فقط حرف حرف خودشه!!!

اسمون هم بره زمين و زمين هم بره اسمون از حرف و تفكراتش دست برنميداره

كلن حقتونه!!!
D:

... گفت...

یه جور دیگه بستنی خریدید ؟!!!

اگه نخریدید / دو تا بخرید !!

فاطيما گفت...

سلام مادر مهربان
شايد بتونم بگم بيشتر پست هاتون رو خوندم.
از گودر رفتم توبلاگتون و هي رفتم پاينن ، پايين ، پايين تا اينكه فهميدم نزديك چندين دقيقه ست كه دارم اينجا رو مي خونم !

خيلي خوب مي نويسيد.

مهناز گفت...

سلام. بچه ها خوب می فهمن. ما پریروز بحث کردیم، دیروز بارمان همه اش خواب بود و کسل!!! حتی شیرش رو هم خوب نخورد. نفسک هم معلومه که حواسش بهت هست.

admin گفت...

میدونی اول خدا این نفسک رو حفظ کنه
بعد هم اگه دقت کنی این امید داره به روال سابق برمیگرده و هرپستی که اسم نفسک داشته باشه سریع خودش رو میرسونه