۱۳۸۹ مرداد ۲۹, جمعه

سفر دو

*به محض این که رسیدیم مشهد و تو هتل جاگیر شدیم راه افتادیم برای زیارت. جلوی در اجازه ندادن بریم به من گفتن جوراب پام نیست. به نفسک هم گفتن باید چادر سر کنه! یه تاپ شلوارک پوشیده بود و گفتن با روسری هم راهش نمیدن. بعد چند تا زن با لهجه های عجیب و غریب دورمون جمع شده بودن و نفسک رو نشون میدادن و میگفتن: میری جهنم خانوم! بپوشونش! گناه میکنی!
عادت ندارم جواب بدم و دهن به دهن کسی بکنم که میدونم حرف من رو قبول نمیکنه. با این همه به یکشیون گفتم خانوم این بچه هنوز شیش سالش نشده. بهم میگه این وقت شوهر کردنشه!!
چادر خریدیم و تمام دفعات زیارت، خودم که عین دست و پا چلفتی ها هی چادرم میافتاد و میرفت زیر پام کم بود، باید چادر بچه رو هم جمع میکردم. چون کلی وقتمون گرفته شد تا یه چادر بچه ی دوخته بخریم و دیگه نمیشد به قدش ایراد گرفت.
* یه بار که بعد از افطار رفتیم حرم هی بهمون خوراکی تعارف میکردن و هی من راهمو میرفتم و فقط تند تند میگفتم مرسی... قبول باشه! یه خانوم و آقایی از این حراستی های ترسناک اومدن جلو و خانومه با توپ پر گفت خانوم موهات معلومه. من همونطور تند تند گفتم مرسی قبول باشه! 

پ.ن: دوستان هتل تهران هتلیه که رفتیم.

۲ نظر:

papary گفت...

من تا اول دبیرستان نه مانتو تنم کردم و نه روسری پوشیدم. آخرشم به زور این لعنتیارو سرم کردم.
هر موقع کسی بهم ایراد میگرفت و دری وری بهم میگفت مامانم میگفت بچه من و من رو تو قبر خودمون میذارن نه تو قبر شما و میرفتیم.
متنفرم از این آدمایی که به زور می خوان آدم رو تو بهشت!!! بفرستن. اصلا من دوست دارم برم جهنم، به کسی چه مربوطه؟

علی گفت...

هتل تهران؟همونی که توی خیابون امام رضاست وکلی پرچم های کشورای دیگه قشنگ قشنگ کنرهم چیده شده توش؟بعد هم روی سر درش با این حروف فلزی نوشتهشده هتل تهران؟
مرسی مرسی قبول باشه باشه!.

گل فرستادیم!!