۱۳۸۹ مرداد ۳۰, شنبه

"خاطره" یک

تنهایم و سخت مشغول کار. اس ام اس دوستی می‌رسد: بزن کانال * ببین کی داره می‌خونه!
خودتی و آن صدای آشنایت...
پرت می‌شوم به آن شب‌های دور. که می‌رفتید ویلای چالوس. مهمان‌ها را می‌گذاشتی و می‌آمدی توی حیاط و پای تلفن برای من، همه‌ی آن‌هایی را که من بیش‌تر دوست داشتم را می‌خواندی...
یاد کنسرت‌ها... که تو بخوانی و من و همراهانم به قول تو آتش بسوزانیم...
ترانه‌ات پر از اسم من است... فکر می‌کنم چه خوب که با هم نیستیم... که فکر کنم یکی از این کلمه‌ها را وقتی می‌گفتی... یک مصرع از این شعر و ترانه را وقتی می‌خواندی... یاد من بوده‌ای...
تمام که می‌شود...
اسم تو را می‌نویسد و اسم مرا... نام ترانه‌ات... اسم من است!