نه نگرانم نشوید، هنوز حرف همان است که گفتم. اما تیترِ پست پایین، به شدت مرا یاد خاطره ای می اندازد که پیش ترها گفته بودم و فکر کردم برای تلطیف فضا و جهت تیتر! باز این جا تعریفش کنم. حرفِ بیش تر از چهار سال پیش است. وقتی نفسک خیلی کوچک بود. هنوز با پدرش زندگی می کردیم. دو سالش نشده بود. تازه جمله می گفت و کلمه ها را خیلی خوردنی تلفظ می کرد. یک شب حسابی برای خواب بد قلقی می کرد. پدرش هم بی حوصله، این پهلو و آن پهلو می شد. دعوایش کردم. ساکت شد. و بعد از چند دقیقه ناگهان گفت: "ماما معذلت می خوام!"
ذوق مرگ شده بودم. حتی توجه پدرش هم جلب شده بود. دوباره آرام گفت: "ماما معذلت میخوام!" یک جورهایی روی ابرها بودم. داشتم فکر می کردم وقتی هنوز درست نمی تواند تلفظش کند اما می داند کجا باید استفاده شود، نشانه ی ادب و هوش زیادش است... گفتم: "باشه عزیزم بخواب."
کلی فکر های پروانه ای توی سرم می چرخید که بلند و با سماجت گفت: "ماما معذلت می خوام! میدم (میگم) معذلت می خوام... من معذلت می خوام... من الان معذلت می خوام!!"
۹ نظر:
حالا بچه معذلتو با چی اشتباه گرفته بودو همون لحظه ویارشو کرده بوده خدا می دونه :))))
حالا بچه معذلتو با چی اشتباه گرفته بودو همون لحظه ویارشو کرده بوده خدا می دونه :))))
سلام میدونم این اواخر خیلی بی وفا بودم ولی بازم گهگاهی بهت سر میزدمدلم برات تنگ میشه مواظب عسلک باش وهمینطور خودت
راستی قبلاً هم پرسیدم ولی جوابی ندادی میتونم لینکت کنم
ای جانم!طفلک!
ببین خاطره خانم محترم
کلا این پست و اینجور خاطره نوشتن
باعث نمیشه که نبودنت رو توجیه کنی
کلا حضورت کمرنگه
مادرو ببين دخترو بگير
نه چيزه
حالا اون معذلت چي بود؟
حالا معذلت و بهش دادی یا نه ؟؟؟؟:))
جدا خیلی کیف داره.
ارسال یک نظر