۱۳۸۹ شهریور ۱۵, دوشنبه

نفسک و حوادث اخیر!

*داریم عمو پورنگ نگاه میکنیم شماره پیامکشون رو اعلام میکنه. هیجان زده میگه:
_ بنویس براشون.
_ چی بنویسم؟
_ بنویس نفسک می دونه گلدون خان امیر محمده. اونا تعجب میکنن. بعد آبروشون میره میگن وای یه بچه ای! خیلی باهوشه! میدونه گلدون خان اسمش واقعن نیست، امیر محمده!!

*من گفتم بچه ام بازی هاش دخترونه است؟ من غلط کردم! از حیاط اومده آش و لاش! نمی دونم چجوری خورده زمین که هر دو زانوش، آرنجش، و پهلوش زخم شده. به عادت همیشه گریه و زاری و لوس بازی. همون طوری که لوس شده و نق نق میکنه میگه ماساژم بده. منم میشینم کنارش دست و پاشو ماساژ میدم.
نفسک: آی... آآخ ...آی... مُلدم... آخیش... آخیش... خوبه... چه حالی دارم میکنم!

*هستی اومده دارن دو تایی ناهار می خورن. تلویزیون تبلیغ یه سریال پلیسی میده:
هستی: ئه... بیست و چهار رو میخواد بده!!
من: نه این یه چیز دیگه است...
نفسک: فرار از زندان!!!
هستی: رویای شیشه ای!
نفسک: افسانه ی افسون گَل!
هستی: عروسک پارچه ای!
و ادامه داشت... و من هی به بچگی خودم و نادونی هام فکر میکردم و آه می کشیدم!

۹ نظر:

جلیله گفت...

فکر کنم چند بار بهت گفتم نوشته هاتو خیلی دوست دارم. خیلی زیاد...

رها# گفت...

هر موقع از نفسک میگید دلم میخواد بودم و بغلش میکردم و سفت فشارش میدادم : دی !

ساقی گفت...

سلام نفس عزیز
من بی معرفت نیستما!نمیدونم چرا تا همین الان این قسمت نظرات برام باز نمیشد!کلافه ام کرده بود!تو جواب کامنتت هم گفتم!
من همیشه اینجام!چه این نظردونی برام باز بشه و چه نشه!چون واقعا خودت و نفسک و نوشته هاتو دوست دارم!

خدایی اگه تونستی راه چاره ای برای این پیدا کنی به منم بگو!
من واقعا نمیدونم این سریالها چه جذابیتی براشون داره که اینقدر دقیق همه چی رو دربارش دوست دارن!!!

admin گفت...

سلام
اومدم بگم که من اینجام و باخیال راحت در مورد نفسک نظر میدم چون امید فعلا نمیتونه در مورد نفسک نظر بده :D

admin گفت...

دنیای بچگی ما کجا و این روزها و بچگی ها کجا
همیشه تو کوچه بودیم و بازی میکردیم با خاک و خل بزرگ شدیم اما نه اش و لاش شدیم و نه کسی بود که ما رو ماساژ بده

ناشناس گفت...

سلام، ببخشيد كه فضولي مي‌كنم، خوب مي‌نويسين ولي حيفه كه يه غلط‌هاي املايي كارتونو خراب كنه. بايد مي‌گفتم كه املاي "نهار" درست نيست و "ناهار" درسته... كار اديت مطالب منو به اين جا كشونده كه تو كار و زندگي وبلاگي‌ها هم فضولي كنم. باز هم ببخشيد!

مداد گلی گفت...

اخخخخی. این نفسک خوشگل چند سالشه این قده شیرینه؟

گلبرگ گفت...

ای جاااااااااااان :*

فانی گفت...

واقعا ما بچه بودیم چقدر زیاد نادون بودیم ! تنها چیزی که می فهمیدیم برنامه کودک بود ! و البته زمان ما زیر تیغ !