۱۳۸۹ شهریور ۲۰, شنبه

هنر های نفسکی

نمی دانم دعای شما ها گرفت... یا خدا دلش برای من سوخت که "دم مالمولک" مان پیدا شد! حالا باید یکی باشد که نصبش کند! من نتوانستم!
امروز پدر نفسک آمده بود این جا که با هم برویم برایش خرید کنیم. خانوم داشتن کارتون میدیدن می فرمان: شما دو تا برید من نمیام! پدرش توضیح داد که ما قرار است برای تو خرید کنیم.
نفسک: خب پس من بهتون یاد میدم که بشینید تا کارتونم تموم شه. 
بعد پدرش زخم های دست و پاهایش را که دید پرسید چجوری اینجوری شده است. نفسک هم راه افتاد توی پذیرایی حرکت آهسته مدل افتادنش را توضیح داد... یعنی باید میدید... من و پدرش ریسه رفته بودیم از خنده. خداروشکر که این بچه  اصلا به من نرفته سرتاپا نبوغ است و هنر. بازیگریش را هم امروز کشف کردیم!

۹ نظر:

فانی گفت...

هنوز به تو نرفته شده این ! ببین اگه میرفت چی میشد !!!

مداد گلی گفت...

وااااااااای. این مارمولکه واقعیه من تا الان داشتم قربون صدقه ی نفسک می شدم که ناراحته؟ :o

اعترافات یک قلم گفت...

اون جوری که شما گفتی دم مارمولکش گم شده من فکر کردم یه مارمولک واقعی دارین .برای همین گفتم خودش درمیاد .نمیدونی امروز با این مطلبت چقدر به خنگی خودم خندیدم

مریم گفت...

سلام...وقت به خیر
نوشته هاتو دوس دارم...قبلا هم خوندم ولی خاموش بودم ...

ساقی گفت...

از اونجایی که بنده در این زمینه ی چسب کاری مهارت خاصی پیدا کردم به خاطر وروجک حاضر به همکاری با شما در این زمینه میباشم!(:
براش اسفند دود کن چشم خودت نگیره بچه رو!!!

admin گفت...

خب این یعنی اوج هنر
حالا باید دید ژن بازیگری رو از کی به ارث برده

یازده دقیقه گفت...

خب من الان دارم یک بچه ی خوگل را تصور می کنم که دارد برای پدر و مادرش حرکت آهسته ی افتادنش را بازی می کند و دلم می خواهد آنجا بودم و لپ ش را محکم می کشیدم... نوشتنت را دوست دارم رفیق

یازده دقیقه گفت...

خب من الان دارم یک بچه ی خوگل را تصور می کنم که دارد برای پدر و مادرش حرکت آهسته ی افتادنش را بازی می کند و دلم می خواهد آنجا بودم و لپ ش را محکم می کشیدم... نوشتنت را دوست دارم رفیق

sareh گفت...

الهی فداش .کاش یه عکسی ازش می ذاشتی.