۱۳۸۹ شهریور ۱۱, پنجشنبه

تو چند بار عزیزم؟!

به خاطر منتظر ماندت... که عصبی ات کرده بود... دیشب به من گفتی... (خیلی چیزها گفتی) یکیش بد جوری توی سرم مدام میچرخد. گفتی: "خوبه همه دور و بری هات از فامیل و آشنا م(...) بهت باز این طوری سنگشون رو به سینه میزنی و یه ساعته منو معطل یکیشون کردی! فقط واسه گرفتاری میخوانت!" یک ضرب المثل جالب هم گفتی. که نوشتن ندارد. اما خواستم بدانی که عین جمله ات یادم مانده!
گفتی وبت را نمی خوانم در گودرهم  آن فالوات کردم... باشد. گیرم نخوانی... برای تو ننوشته ام... برای خودم نوشته ام... چون از دیشب دارم فکر میکنم، دوست خوب چند ساله ی من! اگر من این قدر ضعیف و ذلیلم، تو چند بار در این سال ها این کار را کرده ای عزیزم؟! چند بارمرا له کرده ای که این همه سال دوام آورده ایم؟!!