نمی دانم دعای شما ها گرفت... یا خدا دلش برای من سوخت که "دم مالمولک" مان پیدا شد! حالا باید یکی باشد که نصبش کند! من نتوانستم!
امروز پدر نفسک آمده بود این جا که با هم برویم برایش خرید کنیم. خانوم داشتن کارتون میدیدن می فرمان: شما دو تا برید من نمیام! پدرش توضیح داد که ما قرار است برای تو خرید کنیم.
نفسک: خب پس من بهتون یاد میدم که بشینید تا کارتونم تموم شه.
بعد پدرش زخم های دست و پاهایش را که دید پرسید چجوری اینجوری شده است. نفسک هم راه افتاد توی پذیرایی حرکت آهسته مدل افتادنش را توضیح داد... یعنی باید میدید... من و پدرش ریسه رفته بودیم از خنده. خداروشکر که این بچه اصلا به من نرفته سرتاپا نبوغ است و هنر. بازیگریش را هم امروز کشف کردیم!
۹ نظر:
هنوز به تو نرفته شده این ! ببین اگه میرفت چی میشد !!!
وااااااااای. این مارمولکه واقعیه من تا الان داشتم قربون صدقه ی نفسک می شدم که ناراحته؟ :o
اون جوری که شما گفتی دم مارمولکش گم شده من فکر کردم یه مارمولک واقعی دارین .برای همین گفتم خودش درمیاد .نمیدونی امروز با این مطلبت چقدر به خنگی خودم خندیدم
سلام...وقت به خیر
نوشته هاتو دوس دارم...قبلا هم خوندم ولی خاموش بودم ...
از اونجایی که بنده در این زمینه ی چسب کاری مهارت خاصی پیدا کردم به خاطر وروجک حاضر به همکاری با شما در این زمینه میباشم!(:
براش اسفند دود کن چشم خودت نگیره بچه رو!!!
خب این یعنی اوج هنر
حالا باید دید ژن بازیگری رو از کی به ارث برده
خب من الان دارم یک بچه ی خوگل را تصور می کنم که دارد برای پدر و مادرش حرکت آهسته ی افتادنش را بازی می کند و دلم می خواهد آنجا بودم و لپ ش را محکم می کشیدم... نوشتنت را دوست دارم رفیق
خب من الان دارم یک بچه ی خوگل را تصور می کنم که دارد برای پدر و مادرش حرکت آهسته ی افتادنش را بازی می کند و دلم می خواهد آنجا بودم و لپ ش را محکم می کشیدم... نوشتنت را دوست دارم رفیق
الهی فداش .کاش یه عکسی ازش می ذاشتی.
ارسال یک نظر