۱۳۸۹ تیر ۱۱, جمعه

روانی



_فکر میکردم دکتر گفته که نوشابه نخوری؟

_ آره ... اما نمیدونم چرا از وقتی گفته نخور، من هوس میکنم نوشابه بخورم!

_ اوهوم!



_ میای آخر هفته بریم ویلای چالوس؟

_ چی؟!

_ اونطوری نگام نکن!

_ تو که میدونی نمیام... ما قرار گذاشتیم...

_ میدونم اما دوست دارم... دوست دارم با تو برم!

_ اوهوم!!



_ میخوام ترک موتور من بشینی!

_ ماشینتو فروختی!!؟

_ تیکه ننداز! موتوره (...) رو میگم!

_ میدونی که نمیتونم ترک تو بشینم! ما قرار گذاشتیم...

_ میدونم اما دوست دارم... دوست دارم با تو سوار موتور بشم...

_اوهوم!!!



_ میتونی آخر هفته بیایی مهمونیه (...)؟

_ مهمونی؟ تو که میدو...

_آره میدونم... اما دوست دارم با هم بریم!!

_ ما با هم قرار گذاشتیم... تو هم قبول کردی... نکردی؟

_ آره... اما از وقتی قرار گذاشتیم...

_ برای تو مثل نوشابه است؟!! ها؟!!!

_ نوشابه؟!!

_اوهوم!!!!


۱ نظر:

ماری گفت...
این نظر توسط یک سرپرست وبلاگ حذف شد.