۱۳۸۹ تیر ۲۳, چهارشنبه

عیبش اینه که من عاقلم!

من هی دارم فکر میکنم به تو بگم آره... بگم باشه... اما یه لحظه... فقط کافیه یه لحظه عاقل باشی... یه کمی فکر کنی... درست نیست... عاقلانه نیست...
ببین... الان تو دوست خوب منی... گاهی چت میکنیم... گاهی هم زنگ میزنیم... من غر غر های تو رو میشنوم... وقتی مریضی نگرانت میشم... هر خبر خوبی راجع به تو منو خوشحال میکنه و هر خبری بدی ناراحت... همین... نه بیش تر... نه کم تر...
اما تو میگی نزدیک تر... صمیمی تر... بیشتر... خب بعدش چی میشه؟!!
گیرم نزدیک تر... اون وقت من هر صبح که بیدار میشم دلم میخواد بهت اس ام  اس بدم... بیدارت کنم... سر به سرت بذارم... گاهی باید با هم حرف بزنیم... برات تعریف کنم چی شده... عصر که میشه دل تو دلم نیست کجایی... الان داری چیکار میکنی... دوست ندارم هر روز ببینمت... اما کم کم به این فکر میکنم که چرا همکارهات هر روز ببیننت؟! من آدم حسودی ام و اصلا هم منطق حالیم نیست!
بعد میام گودرت رو میخونم و حرصم میگیره که برای فلانی کامنت گذاشتی... بعد... حتی ممکنه بهت نگم... اما یه روز یه هویی از شر کردن هات... از لایک زدنت هات خسته میشم و ولت میکنم... عیبش اینه که چند شب (خدا میدونه چند شب) دلم برات تنگ میشه و حتی گریه هم میکنم! نه! خداییش می ارزه؟!
گیرم نزدیک تر... اون وقت دلم میخواد هر شب قبل از خواب با هم حرف بزنیم... تو تعریف میکنی و من میخندم... گاهی هم بی حوصله ای و من تو رو میخندونم... اما باید قبل از خواب به من بگی شب به خیر... .بعد وقتی برات اتفاقی میافته من دیوونه میشم... هی فکر میکنم کاش پیشت بودم... حتی عزیزانت برام عزیز میشن... برای خوب شدن خواهرت نگران میشم... برای مریضی برادرت پا به پای تو غصه میخورم...
گیرم نزدیک تر... اونوقت تو به من گیر میدی... بهم میگی تو مهمونی یقه ی لباسم باز بوده... اما به نظر من باز نبوده... بهم میگی خوب میخندم... اما باید فقط تو بغل تو بلند بلند بخندم... کم کم یادت می افته که فلانی برام کامنت ناجور گذاشته... اما از نظر من کامنتش خیلی هم لطیف و دوستانه است... چون همون قدر که من حق دارم به تو شک کنم قرار نیست تو به من شک کنی!  بعدش یه هویی یه شبی تو چت میپرسی راستشو بگو این نفس گیرانه ی آخریت راجع به کی بود؟ کسی هست؟ به من بگو ... کسی هست؟!! (اون شب پرسیدی و من از تو ترسیدم... من از بعدش ترسیدم... )
از همه بدتر... شب هاییه که میخوام بغلت کنم.... بغلم کنی... میدونم... تو هم میدونی... همیشه دنیا به کام ما نیست اما هوسش همیشه هست...
تروخدا خودت ببین... اصلا می ارزه؟! به جون خودم... عاقل که باشی میگی نه!
اما تو دیوونه ای ! اونم به خودت مربوطه،  به من مربوط نیست!

۱۱ نظر:

طوبی گفت...

چقدر چقدر چقدر چقدر، نمی دونم چندبار باید بگم چقدر عیبش اینه که من عاقلم و نمیدونم چرا این عیب بزرگیه. این عاقل بودن. این همه‌ی دلیلهایی که میاری. این همه حرفهایی که میزنی و همه ش هم مال عاقل بودنه.
همینه وقتی که خوب بهش فکر میکنی میبینی همینه عیب بزرگش: عاقل بودن!

مهناز گفت...

گاهی غبطه می خورم به عقلی که تو داری و من در زندگیم نداشتم. من و تو هر دو اسفندی هستیم، پس چرا این همه تفاوت؟؟؟؟؟؟؟ چرا توی زندگیم این همه حس ترحم، کار دستم داد و نفهمیدم چکار دارم میکنم؟؟ نفس: برات آرزو میکنم همیشه عاقل و عاقل تر باشی.

omid1977 گفت...

ايكون سوت زنان از كوچه علي چپ رد شدن!!!

papary گفت...

اهلی شدن خوبه، اما نه به اندازه ای که آزادی رو سلب کنه

S.SH. گفت...

آدمهای عاقل چقدددددر بهشون سخت میگذره. چقدددددر بیشتر غصه میخورن...
بعد میگن کاش میشد گاهی دیوونه میشدیم.
اونوقت
گاهی
یدفعه دیوونه میشن.
بعد میبینن چقددددر سخته که آدم دیوونه باشه. نه همون موقع ها.نه! بعدش که عاقل میشن...
همیشه شاد باشین.خودتون و گلتون...

ساقی گفت...

چقدر خوبه که ادم بتونه اینقدر عاقل باشه و همه جوانب رو بسنجه!
کاش همه روابط مثل اولش باقی میموند و بعد از مدتی که گذشت حس مالکیت بهش دست نده!

شب گلک گفت...

اگه عقل داره ته راه رو این طور نشون میده نمی ارزه. دوستی خوب الان هم اون موقع از بین می ره.

silhouette گفت...

یه وقتا هرچی که می کشیم از دست همین ور عاقل وجودمونه! خوب گاهیم عاقل نباشیم... هوم ؟!

Gom گفت...

والا...

... گفت...

آدم باس خودش عاقل باشه !!! / مدرسه ی مادربزرگها / چند سال قبل

آرامش گفت...

به نظر من که تمام این عاقلانه بازیها نشونه تجربه ست..
مطمنئا بار اول ..یا بارهای اول هیچکس دلش نمی خواد یا نمی تونه اینقدر عاقلانه رفتار کنه ..ولی وقتی تا تهش رفتی می فهمی بهترین کار همینه که همیشه عاقل بمونی