۱۳۸۹ تیر ۲۹, سه‌شنبه

دسته گل!


از 5 شنبه که نفسک اینو هدیه گرفته... داریم سر و کله میزنیم که یادش بره ولی یادش نمیره و هی میگه اونو میخوام... میخوام خونه درست کنم... بعد از کلی تلاش و گول نخوردن بچه! بلاخره امروز یه پارچه  پهن کردم این هوا، یه سفره هم روش، تا خانوم خونه سازی کنن. نتونستن...

من طفلکی هم رفتم کمک. توضیح هم بدم که آجر داره، سیمان مصنوعی داره، میشینی حسابی به کثیف کاری و لذتی میبری ها! بعد نتیجه ی تلاش دو تایی مون شد این... (خداییش تو مایه های خونه های زاغه نشین ها شده! بدبخت اونی که ما براش خونه بسازیم!)

رسیدیم به شیروونی دیدم دیگه خداییش این کار من نیست!
حالا بساط معماری مون پهنِ هنوز و نفسک میگه عمو گفت هرجاشو نتونستی زنگ بزن خودم برات درست میکنم!

حالا عمویی که از این کادوهای خلاقانه میدی و به قول خودت مامان ها هم مهم نیستن، بچه باید عشق کنه! نفسک واسه شیروونی خونه گریه میکنه و مامانش برای پذیرایی خونه که از دست رفته... بیا درستش کن!!

۱۰ نظر:

papary گفت...

وااااای خوشبحالش! چقدر بهش خوش گذشته حسابی... تورو خدا یه کاری کن بتونه شیروونیش رو درست کنه.

مرحومه مغفوره گفت...

خانم جان من به عنوان یکی که دستی توی کار دارم حاضرم بی هیچ مزد و بیمه و سختی کار و اینا بیام کمکتون ها!
والا
بیتعارف
ناسلامتی اینکاره ایم ها

فانی گفت...

میخوای مثل مراحل تعویض شیر دستشوئی اینم مرحله به مرحله توضیح بدم ؟! ( آیکون خنده تا بناگوش در رفته !)

nazi گفت...

ey janam
azizamm
bezar bache hal kone

omid1977 گفت...

حالا شما انقده حرص نخور خانمي
تبخال ميزني ها
D:

admin گفت...

خدا این نفسک رو حفظ کنه که شیرینی زندگیته
و بازهم خدا این امید رو حفظ کنه که واسه خوندن پستهای نفسک سریع خودش رو میرسونه

هنگامه گفت...

پست بالایی دلم رو هری ریخت پایین نفس جان... ریخت پایین...

رها# گفت...

چه باحال ...
زمان ما این بازی ها نبود !
گرچه بود هم مادرمون حوصله ی شما رو نداشت !

مهناز گفت...

اتفاقا من برای پسر یکی از دوستام اینو کادو خریده بودم. اما میدونی چیه؟ درست موقع انتخاب این هدیه، به وحید گفتم: ایلیا که نمیتونه اینو درست کنه! اما باباش مهندس عمرانه دیگه!!!! :))))) میشینه حال میکنه. حالا میخوای از بابای ایلیا کمک بگیریم؟؟؟ نفسک رو ببوس.

مهدیس گفت...

خسته نباشید مهندسین جوان و خوشگل