علیرضا گفته شبایی که دارم اذیت میشم بازی کنم تا خوابم ببره. چند شبه آیپادِ نفسک رو بر میدارم و کلی حال میکنم. امروز بهش گفتم. چجوری از این بازی میرن بیرون... نمیشه رفت بیرون! یه نگاه مشکوکی بهم کرد و انگار مچمو گرفته باشه گفت: من میدونستم! من فهمیده بودم تو شبا به آیپادم دست میزنی... حتی به دوستام گفتم مامانم شبا یواشکی با آیپادم بازی میکنه!!
(خب بچه دوتایی حلش میکردیم چرا آبرومونو تو مدرسه بردی؟!)
هنگامه اومده خونمون که با هم بریم بیرون. میگه کجا میخوایید برید؟ سربسرش میذاره میگه میخواییم خاله شری رو بکشیم... یه کم فکر میکنه بعد میگه پس قبلش یه بوسش کنید بعد بکشیدش!
داره برنامهی فیتیله نگاه میکنه. فیتیلهایها قراره برن بوشهر. شهرهای زلزله زده. تو فرودگاه و هواپیما هی سلام میکنن به بچههای زلزله زده و تکرار میکنن که ما به خاطر شما داریم میاییم. یه کم خوشحال بشید و از این حرفا... یه هویی از جا میپره میاد جلوم میگه: مامان! ینی همهچی شون خراب شده ولی تلوزیوناشون سالمن؟ مگه زلزله نیومده؟ اگه تلوزیوناشون سالمه پس حتمن خونهشون خیلی خراب نشده!
بهش چند بار گفتم که خوب نیست آدم قیافهی کسی رو مسخره کنه یا معلولیت کسی رو. چون اینا دستِ خودشون نبوده. برنامهی فیتیله. محمود شهریاری مجری شده داره حرف میزنه. میگه: مامان نگاش کن... البته میدونم چشمای کسی دستِ خودش نیستا! این مسخره نیستا... ولی تو ببین انگار اصلن چشم نداره... یا چشاش بستهاس؟
۵ نظر:
این بچه چقدر ریزبین و نکته سنجه :*
منم آیپاد می خوام :- )
منم آیپاد می خوام :- )
میخواستم واسه اون پست آخرت نظر بگذارم..اما نمیدونم چرا نشد!
مهم اینست که چقدر بدها میتوانند تو رابد کنند!مهم همین است!وگرنه خوب بئدن بدون بدها که کارسختی نیست
:)
ارسال یک نظر