۱۳۹۲ اردیبهشت ۳, سه‌شنبه

تبِ تـُـــنـد!

می‌گفت دوستت دارم. می‌گفتم ممنون. می‌خندید: چقدر نوشتن که جواب دوستت دارم ممنون و اینا نیست...
بعدتر می‌گفت دوستت دارم و اصرار می‌کرد، توی بغلش فشارم می‌داد و می‌گفت: بگو... تو هم بگو... الکی بگو که منو دوست داری... من هم می‌گفتم: منم...
آخرهایش اغلب دل‌گیر بودم... مدام ردِپای عدم صداقتش توی رابطه‌ی‌مان خودنمایی می‌کرد... دیگر نمی‌توانستم حرف بزنم... یک روز وقتی کنار هم دراز کشیده بودیم و با موهایم بازی می‌کرد گفت: اوایل وقتی می‌گفتم دوستت دارم می‌گفتی ممنون... بعدتر می‌گفتی منم... حالا هیچی نمی‌گی...
آدمیزاد نباید روی خط قرمزهایش پا بگذارد. اگر برای خودت اصولی تعیین کردی و رویش پا گذاشتی باید منتظر باشی که تاوانش را هم بدی. خطا وقتی خطاست که از آن درس عبرت نگیری. این است که خودم را سرزنش نمی‌کنم. به خودم می‌گویم اشتباه کردی.  از روز اول اشتباه کردی... تاوانش را هم دادی... دوستت دارمی شنیده‌ای که پایش نایستاده اند... اما به خودت افتخار کن، دوستت دارمی نگفته‌ای که پایش نایستاده باشی...