_ من دارم میرم...
_ خب... باشه...
_ حالیته هر وقت بخوای منو از خونهات بیرون میکنی؟
_ خونهی خودته عیزم!
_ ...* دست کم پاشو موقع خداحافظی منو ببوس که بگم یه چیزیت به آدما رفته!
_ اومممم.... باشه... ولی بذار قبلش در همین راستا، یه چیزی برات تعریف کنم... ما، سالها پیش، یه سگ داشتیم...
_ ...*
_ ئه... عصبانی نشو... صب کن حرفم تموم شه...
_ بگو!
_ یه هفتهاش نشده بود که آوردیمش... خیلی بانمک بود... ولی همیشه گشنه بود... بردیمش پیش دامپزشک، گفت این بچه دیگه نمیتونه را بره! چرا هی میدید میخوره؟ این حدِ خودشو نمیدونه... شما باید براش وعدهی مشخص غذایی بذارید... اینجوری شد که ما هم اسمشو گذاشتیم هونگرن...
_ ینی چی؟
_ از همون هانگری خودمون میاد... ینی گشنه... ینی سیریناپذیر...
_ خُـــــب؟!!!!
_ هیچی دیگه همین!
_ ...*
_ :)).... خب سیرمونی داشته باش عیزم...
...*: دشنام... ناسزا... اصلن از قوهی تخیلتون استفاده کنید!
_ خب... باشه...
_ حالیته هر وقت بخوای منو از خونهات بیرون میکنی؟
_ خونهی خودته عیزم!
_ ...* دست کم پاشو موقع خداحافظی منو ببوس که بگم یه چیزیت به آدما رفته!
_ اومممم.... باشه... ولی بذار قبلش در همین راستا، یه چیزی برات تعریف کنم... ما، سالها پیش، یه سگ داشتیم...
_ ...*
_ ئه... عصبانی نشو... صب کن حرفم تموم شه...
_ بگو!
_ یه هفتهاش نشده بود که آوردیمش... خیلی بانمک بود... ولی همیشه گشنه بود... بردیمش پیش دامپزشک، گفت این بچه دیگه نمیتونه را بره! چرا هی میدید میخوره؟ این حدِ خودشو نمیدونه... شما باید براش وعدهی مشخص غذایی بذارید... اینجوری شد که ما هم اسمشو گذاشتیم هونگرن...
_ ینی چی؟
_ از همون هانگری خودمون میاد... ینی گشنه... ینی سیریناپذیر...
_ خُـــــب؟!!!!
_ هیچی دیگه همین!
_ ...*
_ :)).... خب سیرمونی داشته باش عیزم...
...*: دشنام... ناسزا... اصلن از قوهی تخیلتون استفاده کنید!