۱۳۸۹ خرداد ۲۷, پنجشنبه

گام اول

می خواهم شروع کنم... اما سخت است... دل زده شده ام... روراست بگویم... به کسی سر نزده ام... وبلاگی را نخوانده ام... اگر گودر نبود خیلی بیشتر، سخت تر میگذشت!
احتمالا این پست را حذف میکنم. چون الان و در این لحظه است که میخواهم بگویم... بنویسم... فردا شاید پشیمان شوم...
نمیتوانستم برای این جا اسم انتخاب کنم. ذهنم خالی بود و هیچ چیزی را دوست نداشتم. یک جور حس دلتنگی داشتم به وب از دست رفته ام... یک جور حس لجبازی پیدا کرده بودم انگار. که باعث میشد هر پیشنهادی را رد کنم... و هر شب به خودم میگفتم امشب وب جدید را مینویسم... امشب... امشب... بعد ... میخوابیدم... چند شب اول به بهانه جراحی ساعت ده و نیم یازده همراه دخملک میخوابیدم... بعد درد کم رنگ تر شد و دلتنگی برای خواندن و نوشتن پر رنگ تر... .
امشب به خودم گفتم مینویسم... اما درد امانم را بریده... هیچ جوری راحت نیستم... سرم را پایین می آورم درد دارم... سرم را بالا میگیرم درد دارم... گردنم، کتفم، شانه هایم درد میکند...
***
دیشب بعد از نوشتن بالایی ها خوابیدم... درد داشتم و مثل بچه ها نشستم به گریه کردن... هر جوری که سرم رو نگه میداشتم درد داشت... حتی وقتی میخوابیدم هم باز درد داشت... قرص ها هم تاثیری نداشت... نمیدانم کی خوابم برد... صبح بهتر بودم. رفتم کامنت هایم را چک کنم دیدم یکی از دوستان با حوصله و ذوق برایم اسم جدید انتخاب کرده است... یکجور حس خوب شروع کرد زیر پوستم دویدن... انگار یکی دستم را گرفته بود و به اصرار از زمین بلندم میکرد...
تمام روز فکرم را خوب مشغول کرده بود... با لذت نشستم به سبک سنگین کردن انتخاب های او و خودم... خوشم آمده بود که بلند شده ام... شروع کرده ام...
وگرنه حال و روزم همچتان تیره است و دردناک!
گفتن ندارد... قالب وبلاگ موقتی است... اسم وبلاگ موقتی است... توضیحش هم طبیعتا... اصلا نوشتنم هم موقتی است!
نفس گیر است چون روزهایم نفس گیرند و آزار دهنده...
نفس گیر است چون در همه ی زندگی ام کینه توز نبوده ام و این روزها کینه جلوی نفس کشیدنم را گرفته است...
نفس گیر است چون... چون من ... نفس نفس زدن های تو را دوست میدارم...

۳ نظر:

music گفت...

به سلامتی... گام اول به این قوت... پا پس نکش. اگه خواستی این پست رو حذف کن ولی ادامه بده. اسم خوبه. سخت نگیر. فقط دربند غم اسمش نیفتی. اگر حالت بهتر شد، هوای غم آلود این اسم هواییت نکنه! نهایتا وسواس به خرج نده. مرسی که نوشتی. خب... حالا گام دوم...(اینجا توی کامنتها نمیشه پیغام رو خصوصی کرد یا نام نویسنده گذاشت. پس کلی نوشتم. گرگ)

animavaman گفت...

نه نفس گیر
بلکه آرام کننده نفس های خسته ما
ممنون که به حرمت دوستانت
بازآمدی

رها# گفت...

خب ... حس خوبی نیست از دست دادن جایی که بهش عادت داری ...
اما نباید این حس ناراحت کننده خوشحالی یک شروع دوباره رو کمرنگ کنه !
تبریک . خیلی خیلی خوشحال شدم از دیدن دوباره ی شما !