خیلی وقتا شده که دوست داشتم بیام بنویسم بچه داری چقدر سخته... مخصوصن اون وقتایی که یه چیزی از نفسک مینویسم... کلی شر میشه و لایک میخوره و همه قربون صدقهی بچهها میرن. دوست دارم بنویسم نفسک گاهی چقدر منو اذیت میکنه... البته بدون شک، تنها بودنِ من و این ماجرای تک والدی خیلی موثره... روزها و شبایی هست که آرزو میکنم کاش کسی رو داشتم که چند ساعت با خیال راحت میذاشتمش پیشش و برای ساعتهایی فقط مال خودم بودم... بدونم گریه نمیکنه... بیتابی نمیکنه... حقیقت اینه که بچههای ما هرجوری که بشن ما باعثش شدیم... اگر بچهای مثل نفسک لوس و وابسته بار میاد این تقصیر اون طفل معصوم نیست... من بلد نبودم... من اینجوریاش کردم... گاهی برای مشق نوشتن ساعتها گریه میکنه... مشاور میگه باید مثل مجسمه باشم... انگار هیچ صدایی رو نمیشنوم... ولی فقط مادرا میدونن که جیگرگوشهاتون... تمام زندگیتون گوله گوله اشک میریزه ینی چی؟ و چقدر براتون سخته که اهمیت ندید... و خب... متاسفانه من محکم نیستم...
حالا مدتیه برنامهی "جو فراست" رو میبینم. گاهی نفسک هم میاد میشینه و با من نگاه میکنه... مادرایی رو میبینم که اونقدر از دست بچههاشون خسته شدن که گریه میکنن و میگن ما عاشق بچهمونیم اما دیوونه شدیم از دستش... از وقتی اونا رو دیدم یه کمی خودمو بخشیدم... چون فکر میکردم من بدم... فهمیدم من تنها نیستم... صبحهایی بود که باید برای رفتن سرِکار حاضر میشدم... دیرم شده بود و نفسک فقط به خاطر جورابش ساعتها گریه میکرد... و بعد وقتی تنها میشدم... با لباس و کیف و کوله... همونجا پشت در، مینشستم رو زمین و گریه میکردم... کلی مادر مثل من هستن که درمونده میشن و واقعن مقصر نیستن... ما بلد نبودیم... فقط همین...
اینایی که نوشتم دیالوگهامون موقع دیدن این برنامهاس... ولی نه تو یه روز...
_ مامان اصن چرا اینو نگا میکنی؟
_ چون به مامانا یاد میده چجوری با بچههای ناسازگار رفتار کنن...
_ من که خیلی بچه ی خوبیام...
_ نگا کن... الان این برنامه راجع به بچهایه که غذاشو نمیخوره...
_ (جیغ و داد) نه خیرم من خیلی خوب غذا میخورم! (کمی بعد وقتی میبینه جو فراست چی به مادر یاد میده) ببین! این هیولاس! اگه تو با من از اینکارا بکنی من بدتر میشم... من بدتر میشم!
مدتیه نصفههای شب میاد تو تخت من میخوابه و میگه تو خواب راه میره! جو فراست داره به یه مادری یاد میده چجوری کوتاه نیاد و بچه رو به زور هم که شده باید وادار کنه سرجاش بخوابه.
_ من از جو فراست متنفرم! بچه باید مادرشو بغل کنه! اصن تو نباید اینا رو نگا کنی... جو فراست حتی بلد نیست فارسی حرف بزنه!!
جو فراست داره در مورد مقدار غذای لازم برای بچههای هشت ساله توضیح میده و به بستنی که میرسه میگه یه قاشق.
_ اصن این هیچی حالیش نیس! من عاشق بستنی نسکافهای ام... اگه یا گاز بزنم بندازم دور خوبه؟ یه قاشق ینی یه لیس! ینی یه لیس! خیلی بدجنسه!
برنامه تموم شده... من دارم بلند میشم میگم: باید بگردم این جو فراست رو پیدا کنم ببینم میاد کمک کنه بهم... واقعن لازمه!
_ مامان به خاطر خودت میگما! خونهی ما خیلی کوچیکه! فقط دو تا اتاق داریم! حتی حیاط نداره... بعد بیاد ببینه ضایع میشی!!
وسط برنامهها داره تبلیغ برنامهی جو فراست رو میده. میگه: "جو فراست راهنمای خانواده!"
نفسک: جو فراست هیولای خانواده! جو فراست از بین برندهی خانواده! جو فراست بدجنس خانواده!!
۵ نظر:
عزیزم، نفسک به این وضوح داره میگه که مشکل چیه و راه حلش چیه! جو فراست رو دیگه میخوای چی کار (من ایشون رو نمیشناسم) اما از نوشته هاتون متوجه شدم که نفسک فقط شما و محبت شما و آغوش شما رو بیشتر میخواد.
حالا اگه مثلا بستنی بیشتر میخوره و غذا نمیخوره، با منطق میتونید بهش بگید که به این دلیل بستنی زیاد برای سن شما خوب نیست و غذا برات بیشتر لازمه.
به نظر میاد فرزند خیلی خوبی دارید.
عزیزم بهت توصیه نمی کنم برنامه های جو فراست رو دنبال کنی. من این کارو کردم و پشیمونم. شما پشت صحنه رو نمی بینی. چیزهایی که ردطول تدوین خارج شده رو نمی بینی. تربیت بچه یک روزه خیلی طولانی و صبورانه ست. به سه روز ممکن نیست بتونی همه چیزو عوض کنی. صد در صد مادر هایی مثل شما و بچه هایی مثل بچه شما زیادن اما چه بهتر که زودتر ریشه مشکل رو پیدا کنی و حلش کنی. من الان چند ساله به خاطر بچهم پیش مشاور می رم . شرایطم تقریبا مثل شرایط شماست ولی دارم تو اروپا زندگی می کنم و حتی یک نفرو ندارم که بخواد بهم کمک کنه. بهت یه پیشنهاد دوستانه می کنم چون این چیزیه که خیلی از مشکلات من و بچه مو حل کرد. با بچه ت وقت بگذرون. کارهای جدید بکنید. کارهایی که تا حالا چون فکر می کردی بچه ست نمی ذاشتی انجام بده. با هم نون و شیرینی بپزید. کاردستی درست کنید. نقاشی بکشید و با هم برید براش قاب سفارش بدید. با هم دیوارو رنگ کنید. با هم زندگی رو تجربه کنید . در مورد مواقعی هم که بهم می ریزه و گریه می کنه خونسرد اما مهربون باشید. ازش بپرسید چه احساسی داره و چرا این احساسو داره و چطور می شه این احساسو برطرف کرد. با هم کتاب بخونید و شخصیت توی کتابو با اون مقایسه کنید. اگر فکر می کنید صبحها کارتونو عقب می ندازه زودتر بیدار بشید و ریلکس و بدون استرس روز رو شروع کنید تا اون هم استرس پیدا نکنه و بخصوص حس نکنه می تونه شما رو عصبانی کنه. براتون آرزوی موفقیت می کنم. خوش باشید
ممنون از راهنمایی هاتون :)
من هم با این عزیز ناشناس موافقم :)
چقدر حق داری
واقعا خیلی سخته یکی تمام روز به آدم محتاج و وابسته باشه و من گاهی با خودم فکر میکنم اگه یه زمانی تو زندگیم خواستم بچه دار شم توانایی این فداکاری رو دارم مخصوصا منی که اگه در روز یه ساعاتی برای خودم نباشم اخلاقم به قدری بد میشه که میترسم حتی تو اینه نگاه کنم
ارسال یک نظر