۱۳۹۱ بهمن ۱, یکشنبه

آزارت می‌دهم، پس دوستت دارم!

من علاوه بر هزار و یک عیب مشخص و نامشخصی که دارم یک عیبِ خیلی اسپشال (می‌توانید موقع خواندنش دهانتان را کمی کج کنید که عیبم خوشگل‌تر به نظر برسد. اصن به خاطر همین از کلمه‌ی خاص استفاده نکردم!) دارم. آن ‌هم این است که نمی‌توانم قهر کنم. دلخور باشم، دل‌گیر یا دل‌شکسته... مسبب‌اش خشم باشد یا اندوه... فرقی نمی‌کند، سرسنگین می‌شوم... ساکت می‌شوم اما حرف می‌زنم... بلد نیستم یک‌هو یک‌نفر را نببینم. اوایل ازدواج‌مان یک‌بار برای خواهر همسرِ سابق تعریف کردم که کافی‌ست مشکل کوچکی، اختلاف نظری، حرفی پیش بیاید که خوشش نیاید. می‌تواند یک هفته، ده روز مرا نبیند. صدای مرا نشنود. به معنای واقعی کلمه قهر می‌کند. و من نمی‌توانم تحمل کنم. مثلن صدایش می‌کنم که بیا شام بخور... یا لباست آن‌جاست... معنی‌اش این نیست که من ناراحت نیستم، - یا آن اصطلاح عجیبِ منت‌کشی - اما او کلن انگار دیگر من وجود ندارم، نمی‌شنود... خواهرش برایم تعریف کرد که پدر و مادرشان ماه‌ها با هم قهر می‌کردند. گاهی سه یا چهار ماه طول می‌کشیده... سکوت محض. نابینایی مطلق. آن‌موقع بود که به کل نا امید شدم. فهمیدم فقط باید مراقب باشم ناراحت نشود وگرنه هفته‌ها ممکن است مرا نبیند. 
برایم خیلی سخت بوده و هست. نمی‌توانم آدم‌های این‌طوری را درک کنم. من، وقتی کسی را دوست دارم و به دلیلی ناراحت می‌شوم، بازهم نمی‌توانم ناراحتی‌اش را ببینم... مثلن دلخورم و با کسی حرفم شده... زنگ می‌زند... گوشی را برنمی‌دارم... دوباره زنگ می‌زند... برنمی‌دارم... ممکن نیست به دفعه‌ی چهارم و پنجم برسد... تصور این‌که آن‌طرف کسی آشفته شماره‌ی من را می‌گیرد اذیتم می‌کند. یا وقتی بگومگویی داشته باشم، دوست دارم زودتر حلش کنم... چند ساعتی که به پر و پایم نپیچند و تنها باشم کافی‌ست... نمی‌توانم آدمی را بفهمم یا علاقه‌اش را باور کنم که می‌گوید کسی را دوست دارد ولی با هرناراحتی... می‌تواند چندین روز بی‌خبر باشد... زنگ نزند... گوشی‌اش را خاموش کند و...
وقتی کسی را دوست داشته باشم می‌توانم وسط گریه و دل‌خوری بغلش کنم... ولی نمی‌توانم آدمی را درک کنم، آدمی را باور کنم که می‌گوید من وقتی ناراحتم نمی‌توانم حتی دست کسی را که دوست دارم بگیرم... مثل این است که آدم بگوید من تو را دوست دارم اما می‌توانم برای تنبیه شدنت... روزها تنهایت بگذارم... من تو را دوست دارم اما وقتی عصبانی هستم اشک‌هایت خشمم را کم نمی‌کند، باعث می‌شود دلم خنک شود... همان‌قدر که آدم‌های عصبانی مرا می‌ترسانند و جراتم را برای نزدیک شدن از بین می‌برند، آدم‌های ناراحت باعث می‌شوند حس کنم باید زودتر کاری بکنم... باید زودتر حلش کنم... 
اما خب همین اخلاقم باعث می‌شود که اغلب فکر می‌کنند من خیلی هم ناراحت نمی‌شوم... یه چیزی تو مایه‌های حالیم نیس! "اما حالیمه... بدجوری حالیمه..." فقط من به احساسات آدم‌ها بیش‌ از اندازه اهمیت می‌دهم و این نهایت حماقت است!