۱۳۹۱ دی ۲۴, یکشنبه

کتاب بد را نباید خرید! باید زد توی صورت ناشرش!

دل‌آرا قهرمان را می‌شناسید؟ البته گر کتاب‌خوان باشید "باید" بشناسید. نمی‌دانم دقیقن چند کتاب ترجمه کرده است. تقریبن از سال 50 مشغول ترجمه است... ینی سال‌هایی که خیلی‌ از ما حتی بدنیا نیامده بودیم... 
یک رمان کوتاه هست از الساندرو باریکو.  به اسم ابریشم. یک متن ساده‌ی دل‌نشین عاشقانه دارد. شاید هم چون من اولین بار در نوجوانی خواندمش تا این حد دوستش دارم... یک جورهایی شیفته‌ی توصیفاتش هستم... عاشق آن حس لطیفِ سیال در جملات... چند روز پیش دلم خواستم لذت خواندنش را با کسی قسمت کنم و بخرم و هدیه بدهم‌اش... می‌دانستم از آن کتاب‌هایی است که تجدید چاپ نشده... یک‌راست رفتم انتشارات بهجت. گفتند نداریم. انتشارات بهجت از آن کتاب فروشی‌های دوست داشتنی قدیمی است. بی سر و صدا و هیاهو... سال‌هاست حوالی دو راهی یوسف آباد روی پای خودش ایستاده (چشمش نزنم!) به خاطر من با انبار تماس گرفتند و چند جای دیگر شاید یک نسخه مانده باشد که نمانده بود. فهمیدم انتشارات نیلوفر آن را چاپ می‌کند. رفتم دنبالش. مترجم: م.طاهرنوکنده؟!!!  دختر فروشنده‌ی شهر کتاب که تردیدم را دید، کلی تعریف کرد که مترجمش حرف ندارد شک نکن. خواستم بگویم خانوم قهرمان قد سن ما تجربه دارد اما فکر کردم چرا یک مترجم بی‌نام و نشان نباید خوب باشد؟ شاید من نمی‌شناسم‌اش... کتاب را خریدم... می‌خواهم اولین پاراگراف، از اولین صفحه‌ی داستان را برای‌تان بگذارم... تا... تایش بماند برای بعد از خواندن این دو پاراگراف:

ابریشم. م طاهر نوکنده: با این‌که پدرش آینده‌ی درخشانی را، در ارتش، برایش در سر پرورانده بود، هروه ژونکور برای تامین گذرانِ زندگی کارش کشید به شغلی نا معمول که، از طعنه‌ی کم نظیر روزگار، با او غریبه نبود، پاره‌ای تا آن حد دلپذیر تا خیانت کند به یک لحن مبهم زنانه.

ابریشم. دل‌آرا قهرمان: هرچند پدرش مایل بود که او در ارتش به مقامی بالا برسد، هروه ژُنکور موفق شده بود به طریقی نامانوس زندگی خود را تامین کند، شغل او با طنزی خاص، بی ارتباط به خطوط دوست‌داشتنی و اندکی زنانه‌ی چهره‌ی او نبود.

فکر می‌کنم میزان سرخوردگی و ناراحتی من از کلاهی که سرم رفته در همان جمله‌ی آخر ترجمه‌ی اول پیداست (خدایی، وجدانن اگه ترجمه‌ی پایینو نخونید معلوم هست بالایی چه کوفتی رو می‌خواسته توضیح بده؟!) 
این‌ها را گفتم که بدانید تجربه خیلی بیش‌تر از این حرف‌ها ارزش دارد وگرنه این روزها با گوگل ترنسلیت هم می‌شود رمان ترجمه کرد و تازه یک درام اندوه‌ناک را به داستانی طنز تبدیل کرد! افسوس که همه چیز در کشور ما اسیر رابطه است و حتی اگر جایی برای نقد و بررسی جدی ترجمه‌ها وجود داشت، قطعن رفاقت‌ها و رابطه‌ها و ضابطه‌ها مانع می‌شد که بازهم نتیجه‌ی صادقانه‌ای گرفت...

۵ نظر:

بهناز گفت...

والا این ترجمه افتضاح رو , من که , کتابخون حرفه ایی نیستم تشخیص میدم و مور مورم میشه .
وای به حال دل تو
من کیمیاگر رو با ترجمه قهرمان دارم و عااااااشقشم

ندا گفت...

ای وای. فاجعه بود. من حس می کنم اصلا بهم توهین می شه وقتی مترجمی انقدر جمله چرند می نویسه. حس می کنم آدم خیلی خودخواهیه که برای وقت و انرژی من ( و مسلما کتاب اصلی ) هیچ ارزشی قائل نشده.

فاني گفت...

مساله اينجاست كه گاهي مترجمها خودشون رو بيش از حد به متن وفادار ميدونن و ترجم رو لغت به لغت مي كنن نه جمله به جمله! يعني سعي نمي كنند كاري كنند كه به اضافه كردن بعضي لغات و حذف بعضي لغات ديگه جمله به فارسي سليس باشه!

گلسنگ گفت...

سلام. ترجمه های قهرمان رو دوست دارم. ترجمه لغت به لغت مال کسیه که تو محیط زندگی نکرده و نمیفهمه این عبارات چه معنی دیگه ای دارن...
لازم شد ابریشم رو بخونم.

maryambanu گفت...

نفس جانم چقدر خوب می نویسی...