۱۳۹۲ مهر ۸, دوشنبه

حکایت فرودگاه و انتظارِ رد شدنِ کشتی!

اون که بعله... کاملن صحیح می‌فرمایید، آدم‌ها باید مسئولیتِ احساساتِ شما را بپذیرند! وقتی ادعای عشق و عاشقی‌تان می‌شود، آن طرف قضیه که مهم نیست! حتی اگر طرف مقابل خیلی رک و بی‌رودربایستی به شما گفته این حس را نسبت به شما ندارد و شما هم اصرار داشته‌باشید که مهم نیست و خودتان می‌دانید و عشق و احساس‌تان، بازهم تهش کوتاهی از دیگری بوده!
بعضی‌ها مثل من خیال می‌کنند بعد از این‌همه وقت، این بچه بازی‌های آن‌فرند کردن و بیرون زدن رگ غیرت با هر حرفی و خشم و غضب از شنیدن خبری، گفته‌های پرشور و سوز و گداز خودتان را هم نقض می‌کند.
اگر بچه‌های دبیرستانی از این کارها بکنند اصلن تعجب نمی‌کنم... اما شما با این سن و سال؟ زشت نیست دوست عزیز؟ از قرار، موهای جو گندمی شما حاصل همان آسیاب معروف است و لاغیر!
می‌گویند دوست داشتنِ کسی که شما را دوست ندارد مثل این است که در فرودگاه منتظر کشتی باشی... شما منتظر کشتی نشستی، داد هم می‌زنی؟ اصلن آب می‌بینی دوست عزیز؟ سراب بوده لابد... ما که چیزی ندیدیم! 
این از من!