۱۳۹۲ فروردین ۱۰, شنبه

غرغرهای یک بچه!

یک وقت‌هایی مثل الان است که می‌فهمم چقدر دورم از بابا و مامان. آمده‌ایم شمال پیش‌شان. حرف هم را نمی‌فهمیم... هی از هم دلخور می‌شویم و هی باز همه چیز عادی می‌شود... . مدام به خودم می‌گویم چقدر خوب است که زندگی مستقلی دارم... اما واقعیت این است که دوست داشتم با هم دوست باشیم... دست کم درک کنیم هم‌دیگر را... دوست داشتم گاهی بشینیم با هم به حرف زدن... گپ زدن... حتی در مورد سیاست و وضعیت هوا... اما نمی‌فهمم دقیقن اشکال کار کجاست...
از نظرم بد یا خوب خانواده حرمت دارد. حتی وقتی کسی با دلِ پر و شاکی درمورد خانواده‌اش می‌نویسد، دوست ندارم حرفی بزنم... می‌گذارم پای حسی شبیه همین احساساتِ عجیب و غریب خودم... 
اغراق نیست اگر بگویم انگار از یک سیاره‌ی دیگریم. از نظرآن‌ها من بچه‌ام! هرکاری که می‌کنم اشتباه است و برای هر موردی باید نصیحتی... راهنمایی... گوشزدی... چیزی وسط باشد... سرزنش هم که کلن انگار بخشِ جدایی ناپذیرِ پدرومادریست! از نظر من هم، زندگی آن‌ها اشتباه بوده، هنوز هست و هیچ‌وقت دوست ندارم مثل آن‌ها زندگی کنم...
علاقه و وابستگی هیچ تاثیری در نزدیکی‌مان ندارد... این مرا می‌ترساند... در مورد خودم... در مورد نفسک... در مورد رابطه‌مان... در مورد آینده‌مان... فعلن که خیال می‌کنم شبیه‌شان نیستیم... برای بعدتر، کاش دست کم این سرزنش کردن را به ارث نبرده باشم!

۳ نظر:

Unknown گفت...

...حرمت ها را باید نگه داشت. شاید به نظرت حرفم املی و سنتی بیاید، اما برای حفظ ستون هایی (ندیدنی) لازم است. ستونهایی که همه روزی به آن تکیه میکنیم. این اتکا را نه از روی ترس و اجبار که شاید ذات آدمی باشد...
اما تفاوت ها و شبیه نبودن.
الزامی نیست که آدمی همان چیزی باشد دیگران هستند. همیشه ما را از متفاوت بودن ترسانده اند، در خانه، در مدرسه و اجتماع...
آزار دارد و درد، این تفاوت. اما نترس و پنهانش نکن. شرمگین هم نباش که چرا اینگونه ای، از شکلی که هستی، از رفتاری که داری...
آدم اگر بخواهد رفتار و کردارش بهتر( و نه تصحیح) میکند یا بدتر، اما اگر بخواهی آنچه باشی که ذات ت نیست، آنچه اول از همه آسیب می بیند، خود تو هستی.
هر کار که انجام می دهی، هر گفتارت، هر قدمت، لبخندت، نفس ت حتی، باید برای خودت باشد. اسمش خودخواهی هم نیست. خودخواهی داستان دیگری است. اگر تو از آنچه که هستی شرمنده باشی و نامطمئن، برای هیچکس کاری نمیتوانی بکنی. خوب،( نمیگویم بد) نا خوشایند از نظر دیگران، هرچه هستی خودت باش. مطمئن باش به خودت .

افشین گفت...

...حرمت ها را باید نگه داشت. شاید به نظرت حرفم املی و سنتی بیاید، اما برای حفظ ستون هایی (ندیدنی) لازم است. ستونهایی که همه روزی به آن تکیه میکنیم. این اتکا را نه از روی ترس و اجبار که شاید ذات آدمی باشد...
اما تفاوت ها و شبیه نبودن.
الزامی نیست که آدمی همان چیزی باشد دیگران هستند. همیشه ما را از متفاوت بودن ترسانده اند، در خانه، در مدرسه و اجتماع...
آزار دارد و درد، این تفاوت. اما نترس و پنهانش نکن. شرمگین هم نباش که چرا اینگونه ای، از شکلی که هستی، از رفتاری که داری...
آدم اگر بخواهد رفتار و کردارش بهتر( و نه تصحیح) میکند یا بدتر، اما اگر بخواهی آنچه باشی که ذات ت نیست، آنچه اول از همه آسیب می بیند، خود تو هستی.
هر کار که انجام می دهی، هر گفتارت، هر قدمت، لبخندت، نفس ت حتی، باید برای خودت باشد. اسمش خودخواهی هم نیست. خودخواهی داستان دیگری است. اگر تو از آنچه که هستی شرمنده باشی و نامطمئن، برای هیچکس کاری نمیتوانی بکنی. خوب،( نمیگویم بد) نا خوشایند از نظر دیگران، هرچه هستی خودت باش. مطمئن باش به خودت .

مهناز گفت...

باید بهشون حق داد. وقتی من رابطه و سخت گیری خودم رو با بارمان می بینم، می گم ما تا آخر عمر بچه های این پدر و مادریم. کاریش نمیشه کرد. فقط یه کمی خیالشون رو راحت کنیم هم خوبه.