۱۳۹۱ اردیبهشت ۱۶, شنبه

تخته‌گاز*

و سرانجام روز چهارشنبه مورخ 13 اردی‌بهشت سنه‌ی 91 هجری شمسی، بنده به افتخار رد شدن از اولین آزمون شهر نائل شدم. اگر از چندوچون ماجرا بخواهید باید چنین شرح دهم که: ساعت 6 صبح در تاریکی سحرگاه (دروغ چرا هوا کاملا روشن بود!) از خواب برخاسته و به سمت آموزشگاه رهسپار شدم. در آن‌جا مردان و زنان بسیاری مقابل در تجمع کرده بودند. روی یک کاغذ اسم‌های‌مان را می‌نوشتیم، به من شماره‌ی 29 رسید. ساعت 7 درب آموزشگاه را گشودند و بعد از گرفتن پول و اینا، همراه عده‌ای از جوانان غیور به پارکی در نزدیکی آموزشگاه رهنمون شدیم. از ساعت 7:30 جناب سرهنگ آزمون را شروع کردند. تا وقتی که نوبت من رسید فقط دو فقره خانوم قبولی داشتیم. ولی از تعداد برادران کم نمی‌شد. چون با کمال وقاحت سنگر را حفظ کرده و  برای حفظ روحیه‌ی جمعی، برای هرکس که رد می‌شد مراسم سوت، دست و جیغ و هورا برگذار می‌کردند. و آن‌قدر خوش بودند که اصرار داشتند 4 شنبه‌ی بعد همه‌گی با هم سرساعت خاصی آن‌جا باشیم! جهت آزمون مجدد البته!
القصه نوبت ما رسید. سوار شدیم. جناب سرهنگ به طرز عجیبی ما را به اسم کوچک صدا می‌کرد! به محض نشستنم فرمودند: به‌به! می‌بینم که نامه‌ی اعمالت پاکه! دفعه‌ی اولی هستی؟
ما هم که متاسفانه تقی به توقی نخورده نیش‌مان باز است فرمودیم: بله. دفعه اولی هستم!
گفتند: دفعه اولی روشن کن بریم!
ما هم درحالی‌که کمربند می‌بستیم و صادرات بازی را چک می‌کردیم، گفتیم: دفعه‌ی اولی رو بد گفتیدها! انگار هرچی شنیدیم درسته!
ایشان با خوشالی پرسیدند: چی شنیدی؟
گفتم: شنیدم دفعه‌ی اول همه رو رد می‌کنید مگر این‌که شوماخرطور بره!
خوشحال‌تر گفتند: به‌به! حالا شوماخر یه پارک دوبل با این ماشین بزن ببینم پارکت هم به خوبی خندیدنت هست یا نه...
ما هم حس کردیم بوی تهدید می‌دهد این جمله‌ی آخر... نیش‌مان را بسته و خیلی جدی... واقعا جدی... سعی کردیم پارک دوبل را انجام بدهیم. و خب وقتی شما در سرازیری هستید، برای پارک دوبل باید سربالایی را دنده عقب بروید. انصافا کارشاقی است و این دفاعیه و توجیه ردی نیست... بگذریم... ما پارک کردیم ولی به قول ایشان پرگاز!
فرمودند: بده امضا کنم... برو دفعه‌ی دوم بیا ببینم‌ات!
گفتیم (متاسفانه هم‌چنان با خنده): خب بذارید من دو دیقه بشینم به این کلاچ مِلاچ ماشین شما عادت کنم، بعد شما بگو برو بعد بیا!
با لبخند ملیحی فرمودند (با همین صراحت و سنگ‌دلی): دفعه‌ی اولی برو دفعه‌ی دوم بیا!!
ما هم پیاده شدیم و برادران با مراسم سوت و دست و جیغ و هورا همراهی‌مان کردند... حالا بیم آن داریم که دفعه‌ی بعد هم بفرمایند دفعه دومی برو دفعه سوم بیا... و الی آخر... ولی قرار نیست از رو برویم... پس تا چهار‌شنبه‌ای دیگر و تخته گازی دیگر...


*اسم برنامه‌ی مورد علاقه‌ام که از بی‌بی‌سی پخش می‌شه (تاکید می‌کنم نوع انگلیسی‌شو دوست دارم نه آمریکایی)

۶ نظر:

مهدیس گفت...

مهدیس:
اینجوری میشه که گاهی خنده های خوشگل کار دست ادم میده..

omid1977 گفت...

از دست شما دفعه اولي ها!!!


اما خداييش چطور دلش اومد مخصوصن با اون لبخند و نيش و اينا؟!

Unknown گفت...

:)))))))) :ی
خیلی خوب بود این... قشنگ خندیدما :ی :*

Unknown گفت...

:)))))))) :ی
خیلی خوب بود این... قشنگ خندیدما :ی :*

مترسک گفت...

خب به هرحال یه روز خوب میاد. ناامید نشو!:)

مترسک گفت...

خب به هرحال یه روز خوب میاد. ناامید نشو!:)