۱۳۹۱ اردیبهشت ۲۵, دوشنبه

سنجاقک...


تنها دست‌خطی بود که ازش داشتم...
جعبه ی هاردِ نو را گرفته بود سمتم و آن یکی جعبه را توی دستش بی هدف بالا و پایین می‌کرد. پرسید: این را بندازم دور؟ بدرد که نمی‌خورد فقط انگار چیزی داخلش نوشته‌اید.
تنها دستخطی بود که ازش داشتم... تکنولوژی برای آدم‌ها دست‌خطِ به یادگار مانده نمی‌گذارد که...
نوشته بود: جمهوری ابوریحان کشور دوست ایرانسل 8:30
با عجله و هول‌هولکی نوشته بود. به نوشته که نگاه می‌کردم انگار صدایش می‌پیچید توی گوشم: عزیزم وقتی رسیدیم لطفا تو حرف نزن! و صدای خنده‌های خودم: می‌خوام حرف بزنم...
انگار حتی در همان چند کلمه یک سنجاقک طلایی هم می‌چرخید... می‌چرخید... تهش ساکت نشسته بود روی انگشتم...
باز پرسید: می‌خواهیدش؟
- نه... بندازیدش دور... ممنون.