همهی ما اشتباه میکنیم... من هم یک روزهایی بود که دلم تملک میخواست... دلم یک رابطهی معمولی و لوس و عاشقانه میخواست... که کمی حسادت هم همراهش باشد... قهر و آشتی داشته باشد و خنده و گریه... اس.ام.اسهای سادهی: دلم برات تنگ شد... کجایی... دوستت دارم...
همهی ما اشتباه میکنیم... من هم... وقتی گفتم: "من تو رو... همهی تو رو برای خودم میخوام..." چند ثانیه سکوت و بعد: "نمیتونی منو همینجوری دوست داشته باشی؟!"
البته که من محکمتر از اینحرفها بودم که با یک جمله دنیا خراب شود روی سرم... خراب شده بودها... اما خم نشدم که کسی بفهمد...
حالا... کسی هست که وقتی میرویم بیرون، میگوید برای خونهی خودمون چیزی لازم نداریم؟ خونهی خودمون؟! اینهمه تفاوت و تناقض؟! مرا میترسانید دوست عزیز!