نفسک باز هوایی شده و اصرار داره که خیلی بدبخته و برادر و خواهر نداره. خیلی جدی نشستیم به حرف زدن که خب عزیزم... جیگملم... من باید ازدواج کنم، وگرنه نمیشه بچه دار بشم... بعد رضایت داد که با یکی ازدواج کنم و بعد از بچه دار شدن به سرعت جدا بشم! هرکاری هم کردم قبول کنه یه آدمی که اون دوست داره رو انتخاب کنیم مثلن انریکه! ولی دیگه طلاق نگیریم رضایت نداد. خیلی محکم گفت اگر جدا نشید من بچه کوچولو رو بر میدارم میریم یه جای دور با هم زندگی کنیم! واقعیت اینه که کامران هومن رو بیشتر دوست داره اما هرچی فکر کردم دیدم این دو تا رو شوخی شوخی هم نمیتونم تعارف کنم! بچهها که اومده بودن پیشم براشون تعریف کردم. پهن زمین بودن از رنجنامهی من! یکی از دوستام هم اعلام آمادگی کرد که خب من حاضرم این امر خطیر رو بعهده بگیرم در طبق اخلاص و در راه رضای خدا و اینا...
گفتم پدر ایشون در ظاهر مظلوم و سربزیر بود این شد نتیجه اش! تو با این تخسی و سرکشی عیان! بچهات میخواد چی بشه؟
لازم به ذکر است فرزندمون در قبال اهدای یک فیلم هری پاتر فعلن اعلام آتش بس کرده! ولی ما تا اطلاع ثانوی از پذیرفتن دوستان بچهدار که باعث وسوسهی بچهمون بشن معذوریم!