شوهر دخترخالهام تعریف میکرد که یه شب دخترخالهام از خستگی رو کاناپه خوابش میبره، بچه بیدار میشه. صداش میکنن که پاشو بچهات داره گریه میکنه. بلند میشه... کوسن رو از کنارش برمیداره تو بغلش تکونش میده و پیشپیش میکنه و بعدش دوباره چپه میشه و میخوابه!
حالا شده حکایت من. از وقتی میرم سرکار، دوازده نشده تو رختخوابم... اما خواستم اطلاع بدم یازده به بعد بیداریم واقعی نیست. مجازیه! مثلن اگر آن لاین بودم باهام حرف نزنید خوابم! یا اگر بین یازده شب تا 6 صبح پست زدم جدی نگیرید! من خوابم!
۳ نظر:
سلام نفس بانو....
سلاممممممممممم
خوشحالم که میخونمت دوباره
نمیدونم چرا تو همه ش واسه من فیلتری.تولد نفسک عزیزتم مبارک با تاخیر.
اوه اوه . منم همینطوری شدم جدیدن . خوابم و زنگ میزنم به عشقول جان .بعد فردا صبحش میگه : بهناز ؟ هزاربار میگم گوشیتو شبا خاموش کن :)))))
سر کار رفتنت مبارک :))
ارسال یک نظر