گاهی فکر میکنم لابد دوست خوبی نیستم. من تسلیت گفتن بلد نیستم. من موقع گفتن غم آخرت باشه به این فکر میکنم که کاش آخریش باشه ولی نیست و کفرم در میاد... من موقع گفتن تسلیت میگم به این فکر میکنم که خب، که چی؟ الان اونم باید به من بگه ممنون؟!
من ترجیح میدم کنارش بشینم. دستشو بگیرم... و هیچکدوم حرفی نزنیم... اگر دوست داشت برام تعریف که که چجوری اتفاق افتاده... که دقایق آخر چطور گذشته... که حسش چیه... که به چی فکر میکنه... ولی دوست ندارم حرفی بزنم... دوست دارم غصهی دوستامو کم کنم اما واقعا نمیدونم وقتی عزیزی رو از دست میدن چطور میشه تسکینشون داد...
واسه همین بهش اس ام اس دادم... نمیتونم زنگ بزنم بگم سلام، الان فلانی زنگ زد... تسلیت میگم! نه واقعا نمیتونم...
پ.ن: و چه کسی میتواند بگوید تمام شد و دروغ نگفته باشد...
۴ نظر:
و چه خوبه حس تنها نبودن من از خوندن این سطور ... که بدونی تین استیصال و درماندگی ... این سر نسپردن به سیرک پر طمطراق و متکلف انسانی مقبول رو جاهای دیگه آدمهای دیگه ای هم تجربه میکنن !
به جهت اصلاح هویت !
دوست ندارم به كسي بگويم غم آخرت باشد ...
دوست ندارم به كسي بگويم دعا ميكنم قبل از همه عزيزانت بميري !
موافقم که کنارشون بشینیم و دستشونو بگیریم و ... هیییییییچچچچیییی نگیم. این بهتر از هر کلامیه. چون هیچی نمیتونه تسکینش بده. برای من که این طور بود. و این تازه آغازه نه پایان!!!!
ارسال یک نظر