۱۳۹۰ بهمن ۱۶, یکشنبه

من ممنان هستم خدا!


نفسک بفرمایید شام رو خیلی دوست داره. و خب چون شبا دیر وفت پخش می‌شه من اجازه نمی‌دم ببینه. امشب تصادفا موقع عوض کردن کانال ها صداشو شنید. چند دقیقه بعد این نامه رسید دستم. با یه عالمه کادو! (انگشتر پلاستیکیش، چند تا صدف، یه دونه پولک و یه عروسک که با خمیر بازی درست کرده بود) 



لتفن اجازه بِدِ که بفرمایی ن شام رُ نگاه کنم دوسِتِت دارم نفسک مامان     سَفِیـِبَد (صفحه‌ی بعد. مترجم!)


نفسک دوسِت داره. لتفن مامان. التماس. ممنان (ممنون. مترجم!) خُدا خُدا 


پ.ن: طبیعتا نشد مقاومت کنم. بعد از کلی بغل و ماچ دوتایی نشستیم به تماشا و ساعت از یازده گذشته بود که خوابید.

۷ نظر:

Benjamin گفت...

آدم نفسک داشته باشه دیگه مخاطب خاص می خواد چی کار. مخاطب خاصش همون نفسکه. نفسه اصلن.

نیلوفر گفت...

یعنی مردم از بس غش و صعف کردم برای دست خط این بچه
خدایا چه زبون شیرینی داره.
من اگه بودم میرفتم التماسش میکردم تورو خدا بیا نگاه کن
والله

سید مجیب گفت...

اصلا این حس ها برام فعلا بی معناست، می دونم بخاطر سنی که دارم هستش البته دارم سالهای جوانی رو ب میانه می رسونم اما...

مهناز گفت...

نقطه ضعف ما رو میدونن این جینگیلا. قربونش برم. هر دوتون رو می بوسم.

هما گفت...

من قبلا گفتم یه بار دیگه هم میگم خیلی خوشبختی که نفسک رو داری

سیلوئت گفت...

نفس جان دیگه بعد از باسواد شدن این دخترت بعید بدونم بتونی در مقابل خواسته ای مقاومت کنی!!! منم از کلاس دوم دیگه یاد گرفته بودم برای هر خواسته ای نامه نگاری کنم!!! شگفتا که تاثیرش همیشه دو جندان بود روی مامی جان :))))

سید مجیب گفت...

سلام
خیلی جالب بود، بالای نظر دون نداشت!!
اما
شوهر ها این وسط فکر کنم هیچ نقشی ندارند، یعنی حتی از پسر و دختر عمه ها هم کم رنگترند، جالب بود.