۱۳۹۰ مهر ۲۶, سه‌شنبه

لذتِ داشتنِ تو...







وقتی تو با اون خنده ی نازت... با دندونای یکی بود یکی نبودت... خاکی و نا مرتب... در حالی که کوله‌ات رو می‌کشی رو زمین...از بین کرور کرور بچه می‌دویی سمت من و داد می‌زنی: مامان... برای من قشنگ‌ترین... عاشقانه‌ترین... و خواستنی‌ترین لحظه‌ی دنیاست...
کلاس اولیِ من... می‌دونم که بدترین مامان دنیا نیستم... ببخش که بهترین مامان دنیا هم نیستم... ولی دنیا دنیا دوستت دارم... تولدت مبارک...

بدنیا اومدن تو ... بهترین اتفاق زندگیِ من، یه متن قشنگ‌ می‌خواست... نشد...
بیست و شیش مهرماه... باز هم "وقتی نفسم شدی" برای تو...

۱۳ نظر:

S.SH. گفت...

بازم کلی تبریک و آرزوی همه چیزهای خوب برای هر دوتون.

innaoon گفت...

سلام.
چگونه اید دو نفری؟
خوش میگذره.
منم تبریک میگم عمیقا و شدیدا. دیگه ارادت ما به نفسک که باید ثابت شده باشه.
امیدوارم این مدرسه رفتن و چیزایی که به خوردشون میدن باعث نشه نمکش و تخیل شیرینش کم بشه.
بلاگفا رفتی یا نه؟ به من که خبر ندادی.
فعلا....

هما گفت...

تولد عسلک مبارک مامان شدن خودت هم مبارک امیدوارم همیشه در کنار هم شاد وسلامت باشید

سیلوئت گفت...

تو یکی از لطیف ترین نویسنده های مجازی هستی که همه وجودش فقط تو مادر بودنش خلاصه نشده و من عاشق این موضوع تو نوشته هاتم. تو اول خودتی بعد یه مادر خیلی خوب.
سالروز مامان شدنت مبارک خانم عزیز و دوست داشتنی

نیلوفر گفت...

تولد نفست مبارک باشه.. مادر شدن تو هم مبارک باشه.. خدا برای هم نگهتون داره و نفس و شما رو عاقبت به خیر و خوشبت کنه

ناشناس گفت...

شما و دو نویسنده خانم دیگه باعث میشید کمتر از بچه داشتن و بزرگ کردنش بترسم.
تولدش مبارک

فانی گفت...

تولدش مبارک مامانش !

مهناز گفت...

همین پستی که گذاشتی خیلی قشنگ و با احساس بود، به دل من که خیلی نشست. مبارک باشه عزیزم:) خانمی شده هاااااا :))

omid1977 گفت...

سلام خاتون
وووووه
بالاخره باز تونستيم با فيلتر شكن بياييم اينورا
حال و احوالات؟
خوش ميگذره ايا؟

نیلوفر گفت...

نظرات پست جدیدت رو بستی
اما من نتونستم نظر نذارم..
خیلی خوبه که با خودت کنار اومدی تا بدون ناراحتی (البته شاید) خاطره ها رو مرور کنی.
من تجربه اش کرده ام. هنوز هم موفق نشدم یه خاطره کامل رو بدون اینکه آخرش سردرد بگیرم و یا غمباد، مرور کنم. هنوز یاد نگرفته ام

همزاد گفت...

چرا نمینویسی ؟:(
کجایی ؟؟؟

مهناز گفت...

نیستی نفس جان! هر روز میام و نا امید برمیگردم. حتما درگیر دیکته گفتن و مشق نوشتنی :) سالم باشین هر دو :)
(اول آذر 90)

innaoon گفت...

سلام.
چطوریایی؟
کجاهایی نیستی؟
خودت که نمینویسی. به ما هم که سر نمیزنی. خداییش هروقت کامنتام رو چک میکنم منتظرم اسمت رو ببینم. مخصوصا حالا که بچه ها دارن جمع میشن.
پر پیدا شو لطفا!!
فعلا....