هنوز هم فکر میکنم اگر عاشق کسی باشی و بمیره دردش خیلی بیشتر از اینه که عاشق کسی باشی و بهت خیانت کنه... دروغگو و ضعیف باشه... مخالف تصوراتت در بیاد یا چه میدونم یه جورایی از چشت بیافته...
وقتی عشقت میمیره یه بت بی عیب و نقص ازش تو ذهنت میسازی... همه رو با اون مقایسه میکنی و هیچ کس، هیچ کس... به نظرت بهتر از اون نمیاد... حتی اگر واقعا اینطور نباشه... ضعفهاش یادت میره و خوبیهاش یادت میمونه...
با اندوهِ مرگِ یه دوست، تو اوج عشق و عاشقی نمیشه کنار اومد... اما به تدریج میشه با درد و آزارِ خاطرات تلخ یه عشق نصفه کاره و یه رفیق نیمهراه کنار اومد...
اینه که وقتی یه نفر میخواد آدمو بذاره بره باید بد بشه... خیانت کنه... دروغ بگه... سنگ بشه... بی رحم بشه... ولی نَمیره!
پ.ن: برای من نوشته... گذشتهها گذشته... تمام قصهها هوس بود...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر