آدمها باید بتوانند بگویند نه و دوستیهایشان خراب نشود. اما نمیشود به بعضیها گفت نه و رفاقت را هم نگه داشت. بعضیها دوست دارند فقط بله بشنوند. هرچقدر هم که رفیق باشید و دوستیتان خوب باشد وقتی ناگهان فکر میکنند شما را دوست دارند! نمیشود بهشان گفت نه... چون اگر با هزار تا سوال مثل اینکه چرا؟ و لابد من برای تو جذاب نیستم و لابد من بد و دوست نداشتنی هستم و ... عذاب وجدان به شما ندهند، قطعا بلافاصله میگویند که خب پس از این لحظه دوستیمان هم تمام میشود... یا با من هستی یا با من نیستی! وای به روزی که بخواهی توضیح بدهی که مهمترین دلیل نه گفتنات سن طرف مقابل است...
یک چیز درونی هست که روی انتخاب آدمها تاثیر میگذارد. یک چیزی که ربطی به زیبایی و خوش هیکلی و پول و هرچیز جذاب! دیگر ندارد. برای من این حس به بارزترین شکل به سن آدمها مربوط میشود. نمیدانم از نظر روانشناسی این معنی نگران کنندهای دارد یا نه... اما همین است... من دوست دارم طرف مقابلم از من بزرگتر باشد... 5 سال... ده سال... و حتی بیشتر... من کرور کرور توجه و محبت هم که بدهم به طرف مقابلم از بازی کردن در نقش مادر برای مردها خوشم نمیآید... من از آن زنهایی هستم که عشق و حمایت و توجه را با هم میخواهم...
من مردهای حمایتگر را دوست دارم. از آنهایی هستم که دوست دارم بتوانم روی قدرت مردانه حساب کنم. مثلا حتی وقتی سه واحد برقکاری ساختمان پاس کردهباشم باز دوست دارم که یک مرد برایم لامپها را عوض کند! هرچقدر که کارهایم را خوب انجام دهم و در واقع از هر کمکی بینیاز باشم باز دوست دارم گاهی ادا در بیاورم و بنشینم و اجازه بدهم به من کمک شود... من وقتی میخواهم به مردی که دوستش دارم بگویم دلتنگ آغوشش هستم نمینویسم دوست دارم بغلت کنم... به طرز لوسی مینویسم دوست دارم بغل شوم!
اینی که میگویم ربطی به ظاهر آدمها ندارد اغلب حتی از نظر ظاهر از من بزرگتر هستند... این همان حس درونی است که طرف مقابلتان آن حس عشق و حمایت را بهتان میدهد یا نه... و برایم عجیب است که چرا یک حس سادهی اینطوری را نمیتوانم توضیح بدهم! فکر میکنم وقتش است که به جای اینکه وقتی زنی به شما میگوید تو از من کوچکتری... موضوع را ناموسی کنید و فکر کنید به مردانگیتان توهین شده... یا گیر بدهید و دنبال هردلیلی جز همین جمله بگردید، کمی مکث کنید و به خودتان بگویید این یک نه گفتن ساده است! و باور کنید مخصوصا وقتی شما هشت-نه سال از طرف مقابلتان کوچکترید اصلا چیز عجیب و غریبی نیست!
یک چیز درونی هست که روی انتخاب آدمها تاثیر میگذارد. یک چیزی که ربطی به زیبایی و خوش هیکلی و پول و هرچیز جذاب! دیگر ندارد. برای من این حس به بارزترین شکل به سن آدمها مربوط میشود. نمیدانم از نظر روانشناسی این معنی نگران کنندهای دارد یا نه... اما همین است... من دوست دارم طرف مقابلم از من بزرگتر باشد... 5 سال... ده سال... و حتی بیشتر... من کرور کرور توجه و محبت هم که بدهم به طرف مقابلم از بازی کردن در نقش مادر برای مردها خوشم نمیآید... من از آن زنهایی هستم که عشق و حمایت و توجه را با هم میخواهم...
من مردهای حمایتگر را دوست دارم. از آنهایی هستم که دوست دارم بتوانم روی قدرت مردانه حساب کنم. مثلا حتی وقتی سه واحد برقکاری ساختمان پاس کردهباشم باز دوست دارم که یک مرد برایم لامپها را عوض کند! هرچقدر که کارهایم را خوب انجام دهم و در واقع از هر کمکی بینیاز باشم باز دوست دارم گاهی ادا در بیاورم و بنشینم و اجازه بدهم به من کمک شود... من وقتی میخواهم به مردی که دوستش دارم بگویم دلتنگ آغوشش هستم نمینویسم دوست دارم بغلت کنم... به طرز لوسی مینویسم دوست دارم بغل شوم!
اینی که میگویم ربطی به ظاهر آدمها ندارد اغلب حتی از نظر ظاهر از من بزرگتر هستند... این همان حس درونی است که طرف مقابلتان آن حس عشق و حمایت را بهتان میدهد یا نه... و برایم عجیب است که چرا یک حس سادهی اینطوری را نمیتوانم توضیح بدهم! فکر میکنم وقتش است که به جای اینکه وقتی زنی به شما میگوید تو از من کوچکتری... موضوع را ناموسی کنید و فکر کنید به مردانگیتان توهین شده... یا گیر بدهید و دنبال هردلیلی جز همین جمله بگردید، کمی مکث کنید و به خودتان بگویید این یک نه گفتن ساده است! و باور کنید مخصوصا وقتی شما هشت-نه سال از طرف مقابلتان کوچکترید اصلا چیز عجیب و غریبی نیست!