۱۳۹۳ تیر ۷, شنبه

گوشت.بغل. قهر

گوشت نمي‌خورد. هيچ‌جورش را. مي‌گفت عق مي‌زنم، نمي‌توانم. تعريف كرد كه قبل‌ترها، بچه كه بوده، هميشه روي زانوي پدرش مي‌نشسته و غذا را كه مي‌آوردند گوشت‌ها را سوا مي‌كرده و اگر عشق‌اش مي‌كشيده همه بايد گوشت‌هاي توي غذاي‌شان را به او مي‌دادند. يك روز پدر اعتراض مي‌كند. او را از زانويش مي‌گذارد پايين و مي‌گويد نمي‌تواند همه‌ي گوشت‌ها را بخورد. 
بعد از آن لب به گوشت نمي‌زند. از سه سالگي تا سي و چند سالگي. تعريف كه مي‌كرد نگاهش مي‌كردم و به خودم مي‌گفتم آدم‌هاي اين‌طوري آدم‌هاي خاصي هستند. من هيچ وقت آدم خاصي نبودم. هيچ وقت از چيزي، از کسی تا اين حد متنفر نشدم. آن روز كذايي كه مچ همسر سابق و دوست دخترش را گرفتم حليم خريده بودند. مدت‌ها بوي حليم حالم را منقلب مي‌كرد. تا آن روز، درست يك سال بعد، توي پارك لاله با چند دوست خوب، گفتند بايد بخوري كه از امروز حليم تو را ياد ما بياندازد و پارك لاله و امشب و اين همه خوشي. و من به همين سادگي با حليم آشتي كردم. اصلن انگار هيچ‌وقت اهل قهر هميشگي نمي‌توانستم باشم. از بچگی حتی مدلم قهرقهر تا روز قیامت نبود. هيچ وقت نتوانستم عكس‌هاي آدمي را پاره كنم. چون فكر مي‌كردم بعد شايد دلتنگ شوم. انگار براي قهر و نفرت نمي‌توانستم يك تصميم ابدي بگيرم.
او تعريف مي‌كرد و من نگاهش مي‌كردم و به خودم مي‌گفتم او يك آدم خاص است و من هيچ وقت آدم خاصي نبوده‌ام. از مهماني به خانه برگشتم. انگار آن دختر و گوشت را فراموش كرده بودم اما موتور ذهنم متوقف نشده بود. چند شب بعد، ناگهان يادم افتاد كه با ميم روزي تمام كردم كه ديدم هيچ جوري نمي‌توانم بغلش كنم. حتي دوستانه... گرفتن دستش باعث دل بهم خوردگي‌ام مي‌شد. متنفر نبودم. حتي ميم را هنوز كمي دوست داشتم اما ديگر نمي‌توانستم بغلش كنم. بغل از نظر من اتفاق مهمي است. وقتي نتواني كسي را بغل كني فاتحه‌ي رابطه خوانده است. و من نتوانستم با خودم كنار بياييم. نشد برايش توضيح بدهم. احتمالن هميشه فكر مي‌كند كه من آدم سنگدلي بوده‌ام. اما مي‌شود يكي را دوست داشت، كلي برايش احرام قائل بود، اما يك روزي، يك جايي، حس كرد كه ديگر نمي‌شود اين آدم را بغل كرد. نمي‌تواني اجازه بدهي به تو دست بزند. نزدیک‌تر که اصلن و ابدن! ناچاري همه چيز را تمام كني. و اين تنها نفرتي است كه در من دوام داشته است. كه هيچ وقت نگذاشته به رابطه‌هاي قبلي‌ام برگردم. چون هيچ‌وقت نتوانستم آدم‌هايي كه را كه احساسم برايشان تمام شده، بغل كنم. عيبش اين جاست كه اين كشف و شهود شبانه هم باعث نشد خيال كنم من آدم خاصي هستم. من هنوز قهر تا ابد را بلد نشده‌ام. و اين واقعن مايه‌ي نااميدي است. بايد آدم معمولي باشيد تا بفهميد این يعني چه...