۱۳۹۲ آذر ۱۴, پنجشنبه

همیشه این دکمه‌ی جاذبه‌ خراب است...

به حول و قوه الهی همیشه این دکمه‌ی جاذبه‌ام خراب است. دیشب باز تا دیروقت شرکت بودم. خسته بودم و برنامه شب را کنسل کردم. صبح که از خواب بلند شدم، پیشانی‌ام، همان‌جایی که درد داشت، یک جوش زده بود قد یک.. یک... یک تخم مرغ!(حالا یه‌کم کوچیک‌تر)به کل ناامید و افسرده شدم. نمی‌خواستم برنامه‌ی روزِ تعطیلم را یک جوش خراب کند. اما خراب شده شود. بی حال و حوصله حاضر شدم. دستم به آرایش کردن نرفت. جوش دهن کجی می‌کرد و من نخواستم حتی با کرم پورد قایمش کنم. دم دستی ترین لباسِ گرمی که داشتم را پوشیدم. سرراهِ رفتن به شهروند، پشت ویترین یک مغازه از چیزی خوشم آمد. فقط خواستم قیمتش را بدانم. آقای مغازه دار اما اصرار داشت که کارتش را بگیرم. که شماره‌ی موبایلش هم پشتش نوشته شده! می‌خواستم بگویم نمی‌بینی؟ واقعن آن جوش را نمی‌بینی؟
توی شهروند، همان‌قدر بدخلق و بی‌حوصله، چرخ دستی را هل می‌دادم و حواسم به ساعت بود که دیر نشود... جلوی قفسه سس‌ها ایستاده بودم، آقای سبد به دست که بارانی بلند و کرم رنگی تنش بود، چیزی پرسید. در طبق اخلاص، جواب جامع و مفیدی دادم. دیدم پا به پای من می‌آید. نگاهش کردم. خندان گفت: با هم خرید کنیم من یاد بگیرم! می‌خواستم بگویم نمی‌بینی؟ واقعن آن جوش را نمی‌بینی؟
با آن‌همه خرید، در‌حالی‌که از سرما بیدبید می‌لرزیدم، منتظر بودم که ماشین از پارکینگ خارج شود و سوار شوم. لیستی که برای شب نوشته بودم همراهم نبود و نگران فکر می‌کردم چیزی جا ماند؟ چیزی جا ماند؟ آقای مهربانی! اصرار داشت که سرد است، سوار شوم. گفتم منتظرم الان می‌رسد. گفت برف لباس‌هایت را خیس می‌کند. می‌خواستم بگویم نمی‌بینی؟ واقعن آن جوش را نمی‌بینی؟
وقتی آدم با یک جوش گنده راه میافتد توی خیابان ینی یک جای کار می‌لنگد. یک جور تابلوی نزدیک نشوید است.
من که همیشه این دکمه‌ی جاذبه‌ام خراب است. خلاص! به وقتش آف می‌شود و می‌رود روی ورژن دافعه... مثل آن وقت‌هایی که کلی به خودم رسیده‌ام و از خودم راضی‌ام... هیچ کس مرا نمی‌بیند!  آن موقعی هم که لازمش ندارم مثل امروز فوران می‌کند و به هیچ دردی هم نمی‌خورد!