بچه ینی همونی که گاهی با شیطنت هاش اشکتو در میاره... بچه ینی همونی که گاهی میذاریش پیش این و اون که فقط چند ساعت مال خودت باشی... بچه ینی همونی که نمیبریش خرید چون اگه باشه فقط صدای مامان مامان و غرغرهاش تو گوشاته... بچه ینی همونی که از استرس بعضی بی احتیاطیهاش میخوای بمیری... بچه ینی همونی که گاهی از سرکار که برمیگردی به خودت میگی چرا معنی خستهام رو متوجه نمیشه؟!
با همهی اینا بچه ینی همونی که بهت انگیزه میده بری سرکار... غذا درست کنی و بجنگی و سرپا واستی... بچه ینی همونی که تو اوج خستگیت اغلب باز تویی که به دلش راه میایی... بچه ینی همونی که وقتی واسه چند روز میره سفر، همون اولین روز که از سرِکار برمیگردی، جای خالیش باعث میشه بغض کنی... بچه ینی همونی که وقتی نیست و داری اتاقش رو مرتب میکنی، یه هو متوجه میشی با برداشتن هر لباس یا هر اسباب بازی بلندبلند داری قربون صدقه اش میری... بچه ینی همونی که با عصبانیت صداش میکنی و میگی ببین چه گندی به آیینه زدی! کاری که بلد نیستی رو نکن. اونم جای عذرخواهی بخنده و فرار کنه! بعد تو بذاری گندی که زده بمونه. دلت نیاد پاکش کنی... بچه ینی همونی که با همهی دردسراش حتی نمیتونی تصور کنی زنگیت بدون اون چقدر... چقدر خالی و پوچ و بی معنی میشد...
بچم... نفسم... خوش بگذرون که جات این شبا بدجوری خالیه...