۱۳۹۱ شهریور ۱۵, چهارشنبه

وسوسه

کارت را گذاشته بودم روی میز... هی رفتم و آمدم و نگاهش کردم... گمان می‌کنم آیینه‌ی دق باید هم‌چین چیزی باشد... حتی وقتی پشت به میز بودم انگار صدایم می‌کرد: با من تماس بگیر! زنگ بزنم یا نه؟... چند روز گذشته؟! رفته‌ام و آمده‌ام و فکر کرده‌ام... فکرِ آدمِ جدید، رابطه‌ی جدید، دردسرِ جدید...
فکر می‌کنم حیف است که نشد یک‌جور شیک و سینمایی کارت را پاره کنم... جنسش از آن‌هایی بود که پاره نمی‌شد... انداختم‌اش دور... گمان می‌کنم انفعال هم باید هم‌چین چیزی باشد!