۱۳۹۳ شهریور ۲۲, شنبه

این یا آن، مسئله این است...

مامان مي‌گفت اسم مرا وسط عشق و عاشقي‌شان انتخاب كرده بودند. همان روزهاي اول با خودشان قرار گذاشته بودند كه اگر دختر شد اين بشود. و خب اولي كه پسر شده بود باز يادشان مانده بود كه دختر شد اسمش اين بشود و من به دنيا آمدم و يك ماه بعد وقتي توي صف ثبت احوال مامان منتظر ايستاده بود، گويي نوري به قلبش مي‌تابد! و نام مرا مي‌گذارد آن. مامان هيچ وقت مذهبي نبود. اما آن لحظه دلش ندا داده بود اسم مذهبي براي من بگذارد. به نيتِ فلان! ولي يادش بود كه قرار گذاشته‌اند و اين نام قشنگ‌تري است و به همين خاطر مرا در خانه اين صدا مي‌كنند و در شناسنامه آن مي‌مانم. تا راهنمايي خيلي برايم مهم نبود. نمي‌فهميدم چرا دو اسم دارم اما اسم شناسنامه‌ام كاربردي نداشت. همه به نام خانوادگي صدايم مي‌كردند. راهنمايي برايم مهم شد. اسمم را دوست نداشتم. بعدتر وقتي دانشگاه قبول شدم كسي باور نكرد چون توی روزنامه اسمِ این نبود. سر مراسمِ عقد زندايي‌ام متعجب و با لحني پر از كنايه گفت انگار اشتباهي براي عقدِ دختر ديگري آمده ايم! و من هنوز از اسم شناسنامه‌ام بيزار بودم. بعدتر وارد دنياي مجازي كه شدم ديدم چقدر از اسم من زياد است. كلي دختر بودند كه دوست شديم و اسم‌شان همان بود و هيچ زشتي در اسم‌شان نبود. دلم خواست از اول اسم من هم همان مي‌بود. عادت مي‌كردم و ديگر اين حس بيگانگي را نداشتم. من هميشه اين بودم چون اين صدايم كرده بودند. با اين بزرگ شده بودم و آن برايم غريبه بود. هروقت مي‌ديدم پدر و مادري دو اسم براي بچه انتخاب مي‌كنند به شدت مخالف مي‌كردم و ناراحت مي‌شدم. اما حالا احتمالن يك آدم باهوشي كه بين مذهب و مدرنيته گير كرده بوده است، يك راه خلاصي پيدا كرده: اسم بچه ها شده فی‌فی زهرا يا كامی حسين! فی‌فی و كامی‌اش مال وقتي است كه بايد شيك و امروزی به نظر بيايند و باقيش هم مال وقتي است كه گرفتارند و به كمك خدا احتياج دارند و بايد يك چيزی ته دلشان را گرم كند كه يك كاری برای اين خدا كرده اند... هی خدا می‌بینی؟ چه فداکاری بالاتر از این‌که اسم بچه‌ام را به خاطر تو می‌گذارم؟ حالا یک‌جور دیگر صدایش می‌کنم چه اهمیتی دارد؟ ...طفلكي بچه ها...

هیچ نظری موجود نیست: