برام کلی جولری مولری خریده، منم ذوق زده دارم یکییکی تستشون میکنم.
نوبت گوشواره است. با پیچاش تو کش و قوسم که از دستم میافته... میره تو
یقهی لباسم... تا کمر شلوارم رو پوستم قِل میخوره و دست آخر میافته
پایین. صداش میکنم میاد و هرچی میگردیم پیداش نمیکنیم... هنوز داره رو
پارکتا دست میکشه که یه فکر نبوغآمیز بهم الهام میشه... میگردم یه چیز
کوچولویی تو همون ابعاد پیدا میکنم... در همان مکان و در همان پوزیشن!
میایستم و میگم خب هرجا این افتاد اونم افتاده... ولش میکنم... یه صدای
ریز و قِلقِل رو پارکتها... میگه: خب باهوش! حالا بیا دومی رو پیدا کن!
و هردو با هم گم میشن و دیگه پیدا نمیشن!