آدمها برای جور شدن با هم، باید مهمها و غیر مهمهایشان یکی باشد... یا دست کم نزدیک به هم باشد... نمیشود چیزی برای تو مهم باشد و برای آن طرف مهم نباشد... جور در نمیآید...
همیشه دلیلی برای تمام شدن یک رابطه وجود دارد. ولی فقط گاهی پیش میآید که تو از خودت بپرسی واقعن من مقصر بودهام؟ مثل وقتی که داری چیزی را تعریف میکنی... بعد بگویی آن گوشی شارژ نداشت... از آن یکی خطم تماس گرفتم و حرفت را قطع کند که آن یکی خط؟ مگر تو خط دیگری هم داری؟ و تو یادت بیایید که تا حالا از آن خط چیزی نگفتهای... خب پیش نیامده... ولی دیگر نمیشود آن طرفِ ماجرا را راضی کرد. وقتی زل زده به چشمهایت و با عصبانیت میگوید: "خب کی میخواستی به من بگی؟ چند ماه باید میگذشت که من بدونم؟" و تو خیلی صادقانه بگویی: فکر میکردم مهم نیست... خط اصلیِ من...
"دیگه فایده نداره" این را آن طرفِ ماجرا بگوید و تهش هم بگوید: تقصیر تو نیست... انگار یکی باید به تو بده چی مهمه و چی مهم نیست...