یه سری اتفاقهای خوب هستند که نباید تمام و کمال بیافتن. اصلن باید نصفه نیمه باشن... تا تو هی تو ذهنت تمومش کنی... هی دلت غنج بره و هی واسه خودت تصویر سازی کنی... هزارجور میتونی تهشو در بیاری... اصلا خواب و خوراکت رو میگیره... یه جور خوبی میگیره...
بعدم که قراره اتفاقه رو تمومش کنی... اونقدر واسه تموم شدنش منتظر بودی و تشنهای که هر قطرهاش همچین گوشت میشه میچسبه به جونت...
دیدم که میگم!