دیگه مهم نیست که تو مدتی که نبودم چی شده... کی زخم زده... کی مرهم بوده... کی بد کرده... کی مهربون بوده...
چیزی که مهمه اینه که بعد از حدود دو ماه من موفق شدم یه راهی پیدا کنم و بیام تو وبلاگم... خیلی غصهدار بودم... هزار بار نفسک کارهایی میکرد که دوست داشتم بنویسم... ولی نمیشد... هزار بار ذوق زده یا پر از بغض بودم و دوست داشتم بیام بنویسم... ولی نمیشد...
میخوام بگم... الان و در این لحظه... همین خودش غنیمته...
از همه مهمتر دیدن کامنتهاتون بود... یه سری که قابل انتشار بود رو منتشر کردم باقیش مال خودم... ممنون که یادم بودید... که یادم هستید... که منو میخونید...
۷ نظر:
شکر خدا که خوبین. آخیش.
خوشحالم که دوباره می نویسی
از "نفسک" بگو... دلم تنگ شده
چرا برای رفع فیلترینگ، یه حرکتی نمیکنی نفس جان؟؟ مبارزه کن عزیز من، مبارزه!!! :)) خوشحالم که تونستی به وبلاگت سر بزنی :))))) مراقب خودتون باشین.
سلام.
خوبین؟
عجبه. از این ورا. راه گم کردین ایا؟
خیلی خوشحالم که برگشتی. هرچند این "ولی نمیشد" رو نمیفهمم.
اومدی که بمونی دیگه ایشالا؟
فعلا....
من فکر میکردم وبلاگ رو طلاق دادی و چسبیدی به پلاس
فکر میکردم پلاس رو مثل یه بچه جدید دوست داری
سلام بانو
نميدونم چرا اين قسمت از يك شعر زيباي پاييزي به يادم اومد كه :
....
هميشه يك نفر در طول تاريكي گذر دارد
هميشه يك نفر در آفتاب سادة پاييز مي خواند
هميشه يك نفر را در خيابانهاي دورافتاده مي بيني كه مي آيد
مدام اينجا كسي تنهاست
مدام اينجا كسي در قايق درياچة شفاف مي گريد.
چه باراني
درختان بلند آسماني دوست مي دارند
درختان جوان همواره مي خواهند..
سلام. بودن تو هم برای ما غنیمته. دل من که به نوشته هات خوشه. چه خوب که برگشتی دلم برات تنگ شده بود
ارسال یک نظر