۱۳۹۰ تیر ۱۰, جمعه

تبلیغات ماهواره و نفسِ بنده!

داره سریال مورد علاقه‌اش (آرزوی عروسک پارچه‌ای) رو می‌ده، گرم تماشاست که تبلیغاتش شروع می‌شه. کلی بد و بیراه می‌گه و بعد یه هویی ساکت می‌شه:
_ گفت سفت کننده‌ی باسن! ینی داره باسنش می‌افته؟ مامان شنیدی؟! بعضیا ...شون کنده می‌شه می‌خوان محکمش کنن از اینا می‌خرن می‌چسبونه!!


یه روز دیگه بعد از دیدن تبلیغ آب‌میوه پوپ:
_ مامان! ینی از اینا بخوریم  همه عاششقمون می‌شن؟ برای منم بخر همه عاااشششقم بشننن بعدش، منم به همه دستور بدم و هرکاری خواستم بکنم!

۴ نظر:

مهناز گفت...

قربونش برم. چند روز پیش رفته بودیم پارک آب و آتش یاد نفسک افتادم که عکسشو گذاشته بودی :)))) فسقلی من که حیرون آتیش بود. ببوسش >:<

همزاد گفت...

چقد این نفست با مزه ست:-)

admin گفت...

خوش به حال بچه ها با این دنیای کودکی که دارن

niloufar گفت...

من يكبار از ناظممون كتك خوردم
يك چوب زد روي دستم
مامانم اومد پدرش رو در آورد
اما قبل از مامانم بابام اومد مدرسه و چون آموزش و پرورشي بود در دفاع از معلم ها گفت دخترم همكارهاي منو اذيت نكن.
اما مامانم حسابي اومد تلافي كرد.