۱۳۹۰ خرداد ۲۹, یکشنبه

دستِ دزدها بدمزه است!

قبل از سفر:
نفسک: اون‌جا چجوریه؟ مثل این‌جاست؟
من: آره فقط  لازم نیست حتما روسری سر کنن، آدماش هرچی دوست دارن می‌پوشن...
نفسک: راستی؟ پس می‌شه من اون لباس خونه‌امو که می‌گفتی خوب نیست بیرون بپوشم اون‌جا تنم کنم؟

در سفر:
یه روز تو بازار از جلوی مغازه‌های ایرانی رد می‌شیم یکی داد می‌زنه به فارسی دعوت می‌کنه بریم رستوران‌شون...
نفسک: ئه مامان! اینا تهرانی بلدن!

با دخترخاله‌اش بازی می‌کردن و حسابی از ما دور شده بودن، رفتم بترسونمشون...
من: زبون اینا رو که بلد نیستید... راه رو هم که بلد نیستید... نمی‌گید شاید یکی شما رو بدزده؟
دخترخاله‌اش: نه! ما زودی دستشو گاز می‌گیریم فرار می‌کنیم...
نفسک: ولی فک کنم دستِ  دزد بدمزه باشه... چنگش بگیریم بهتره!

۸ نظر:

admin گفت...

سوغات چیزی اوردی واسمون حالا؟؟؟

شب گلک گفت...

ای جانم نفسک...عاشقشم به خدا...ببوسش

مهناز گفت...

همیشه به مسافرت باشین با نفسک و اون لباس توی خونش:) می بوسمتون.

نقشی گفت...

از باب فضولی ، این نفسک شما چند ساله می باشد ؟

omid1977 گفت...

ما كه منتظر سوغاتي هستيم و تا اون موقع نظر خاصي نداريم!!!!!

فانی گفت...

چه شود این سفر خارجه !!! :D

هما گفت...

بدبختی منم همیشه اینه که نمی تونم برخوردی رو که دلم میخواد با دیگران داشته باشم بعد همشیه همینو می شنوم " هما که بهش بر نمی خوره" یا بقول شما به هیجش نیست.....

innaoon گفت...

سلام.
خوبی؟
نه به وقتایی که 2ماه یه بار آپ میکنی نه به حالا که چندتایی رفتی و ما در خواب خرگوشی!
نوشتن نفسکت خداااا بود :دی
گودرتون گویا خواننده های زیادی داره. بعد سالها رونقی به بلاگ ما دادی. ممنون. :)

امیدوارم همیشه خوب و خوش باشی همراه نفسک.
راستی دیدم صحبت سوغاتی و ایناست گفتم ما هم سوغاتی میخوایم.
فعلا....