*یه روز که دیرتر از همیشه اومد خونه:
من: چرا اینقدر دیر اومدی؟ ساعت از هشت گذشته...
نفسک: داشتیم با آقای نیگهوان (نگهبان) قایم موشک بازی میکردیم...
من: چی؟! با آقای نگهبان؟ کی گفت شما میتونید با آقای نگهبان قایم موشک بازی کنید؟ مگه من نمیگم با آدم بزرگا حرف نزن یا بازی نکن!
نفسک: ئه! ما که واقعنی با اون بازی نمیکنیم... ساعت که هشت میشه آقای نیگهوان سوت میزنه که برید خونه بعد ما میریم قایم میشیم که پیدامون نکنه یه کم بیشتر بازی کنیم!
*نفسم اومده بخوابه میگم جیش کردی؟ یه جوری میخنده میفهمم که نه... میرم بغلش میکنم و هی قلقلکش میدم میگم پاشو زود باش بدو... وسط خندههاش میگه نه مامان رفتم دستشویی... خستهام... باز من کوتاه نمیایم یه هویی میگه:
_ نه! مامان قلقلک نده جیشم میریزهها!
_ ئه! تو که گفتی رفتی دستشویی... کلاهبردار!
_ مگه تو کلاه سرت بود که من برش دارم؟!
*یه روزی سر غذا
_ چی میشه یه بار حواست نباشه مثلا داری یه جایی رو نگاه میکنی بعد نوشابه رو بریزی تو لیوان بعد کف کنه بیاد بالا بریزه من خوشال بشم بگم وای بلاخره یه بار مامانم ریخت!
( و یه روزی مثلا من حواسم نبود و نوشابه رو زیاد ریختم سرریز شد رو میز و بچه حسابی خوشال شد!)
*توی راه رفتن خونهی خالهاش سر بندش پاره میشه. غر میزنه. بهش میگم عب نداره من اونجا میدوزمش.
_ مگه تو اونجا چرخ دستی داری؟
فهمیدم منظورشو اما خودمو میزنم به اون راه: چرخ دستی؟ چرخ دستی برای چی؟
_ ای وای مامان! چرا دقتت به حرفای من نیست؟ چرخ دستی! از همونا که لباسا رو میدوزونه!
۴ نظر:
دوستانی که میخوان برای من پیغام خصوصی بذارن ... اینجا کامنتی که میذارید رو تا من تایید نکنم منتشر نمیشه... حرفتون رو بزنید... من اهل ایمیل بازی نیستم...
ضمن اینکه یه سری دوستان هم میان لطف میکنن کامنت میذارن چیزی میپرسن و بعد شاکی میشن که چرا جواب ندادم... بدون آدرس؟ بدون مشخصات؟ لابد باید تو یه پست جواب بدم؟
آره؟
شووووخی میکنید!!!
:)
سلام. مرسی از اینکه از نفسک گفتی. با اینکه بی حوصله بودم.... خوندم و لذت بردم. 2 روز پیش نمایشگاه بودم. یادت کردم.
بچه اس تربیت کردی ؟! :D
من هر وقت با كسي حرف زدم و درد دل كردم پشيمون شدم تقريبا خيلي وقته كه عادت كردم هيچي نگم ساكت نيستم ولي بيشتر از روزمرگي ها حرف ميزنم تا حرف دلم. كاملا با حرفات موافقم.
ارسال یک نظر