منصفانه که نگاه کنیم، همه رابطهها روز خوب داشتهاند. همه آدمها يك وقتي مهري، محبتي، خصوصیتی داشتهاند كه جذبشان شدهايم. اما گاهي همهچيز خوب پيش نميرود. رابطه قطع ميشود آدمها را از زندگيمان حذف ميكنيم و تفاوت رابطهها و آدمها اينجا معلوم ميشود. بعضيها جوري ميروند كه روز خوششان را هم فراموش ميكني. دلت ميخواهد هيچ چيزي تو را ياد آنها نياندازد. با دست خودت خاطراتشان را در عميقترين قسمت ذهنات دفن ميكني. بعضيها هم رفتنشان زمان ميخواهد. زمان كه بگذرد بديهايشان كمرنگ ميشود و خوبيهايشان پررنگ ميماند. نه اينكه بخواهي برگردي اما آن لحظهي خوشي آن خاطرهي شيرين جوري در دلت جا خوش كرده كه هزار سال هم بگذرد نميتواني با يادآورياش لبخند نزني.
اينروزها به گذشتهام كه نگاه ميكنم خوشم. زمان جوري از رابطهها و آدمها مرا عبور داده كه همهشان را ميتوانم با يك خصيصه لبخندآور با يك لحظه شيرين به ياد بياورم. (دروغ چرا اين وسط شايد يكي دو نفر هم باشند كه تا ابد توی بدها بمانند و هنوز حافظهام پسشان بزند مثل همسر سابق) اما خوب كه فكر ميكنم آدمهاي زندگيام را دوست داشتهام. هركدام در دورهاي از زندگيام به من شادي دادهاند. الان از دردها آنقدري گذشته كه از ته دلم همه را بخشيده باشم و خوبیشان را نگه داشته باشم.
شايد خاصيت عشق این است. ميگويند وقتي عاشقي همه چيز قشنگ است آسمان آبيتر است، خورشید درخشانتر است، آب گواراتر است... اما به گمانم مهمتر از همه اينها اين است كه وقتي عاشقي، غصههايت را فراموش ميكني... دردها را پشت سر ميگذاری... آدم ها را ميبخشي...
شاید هم نامش رضایتمندی باشد. از خودت از زندگیات که راضی باشی مهم نیست چه کسی و کجا در حقات نامردی کرده، تنهایت گذاشته، دروغ گفته، اشکت را در آورده... مهم این است که الان آرامی... خوشی...
این روزها یا من آدمِ قانعی شدهام یا این رضایتمندی قرار است ادامه پیدا کند.
عجالتا ملالی نیست جز ازدیاد چروکهای دور چشمم و سردردهای گاه و بیگاه و دلتنگی برای خواهر و خواهرزاده...
از نو برایت مینویسم...
ملالی نیست جز گم شدن گاه به گاه خیالی دور که مردم به آن شادمانی بیسبب میگویند...