۱۳۹۴ مرداد ۲۵, یکشنبه

در حدِ سلام و علیک!

مادربزرگم هميشه دستش را مي‌زد به كمرش و راه مي‌رفت. اغلب هم يك نصيحتي توي آستين‌اش داشت. مثلا مي‌گفت: آدميزاد بايد واسه همه چي حد و حدود داشته باشه. نداشته باشي تهش خودت بدهكار مي‌شي.
سال‌هاست بین دوستان، ما یک‌سری حد و حدود داریم. مثلا بچه‌ها می‌گویند در حدِ لب! یا در حدِ سلام و علیک! نه نه. اشتباه نکنید. اصلا ماجرا آن‌طور که فکر می‌کنید نیست. برای فهمیدن این حدود باید داستان پیدایش‌شان را تعریف کنم:
روزی روزگاری، يك‌ شبی، وسط يك مهماني، آقاي محترمي تعريف مي‌كرد كه نامزدِ دختري كه دوستش بوده، به او بد و بيراه گفته است. اصرار داشت كه در اين مثلث عشقي مظلوم واقع شده، خيلي حق به جانب گفت: من و اون دخترخانم هيچ ارتباط خاصي نداشتيم. دوستي‌مون "در حد لب" بود!
و ما از آن شب به بعد متوجه حدِ لب شدیم كه گويا حدِ معصومانه‌اي بود!
بعدتر دوست ديگري تعريف كرد: سال‌ها دختري رو دوست داشتم اما خانواده نمي‌پذيرفتن. دست آخر خانواده رو ترك كردم و اومدم تهران و با عشقم زندگي جديدي رو شروع كرديم. هفت سال گذشته بود. هنوز خانواده مخالف بودن، يه روز پدرم سرزده اومد خونه مون. با روي خوش ازش استقبال كرديم. صبح روز بعد وقتي خانومم رفت سركار پدرم منو كشيد كنار و با اخم و دلخوري پرسيد: خيله خب. پس اين دختر رو مي‌خواي! حالا رابطه تون در چه حديه؟! 
منم كه فكم چسبيده بود زمين، خودم و جمع و جور كردم و خيلي خونسرد توي چشماش نيگاه كردم و گفتم: "در حد سلام و عليك!"
زين پس ما با مفهوم ديگري از حد آشنا شدیم: حدِ سلام و عليك.
خدا مادربزرگ را بیامرزد... اگر بود مگر می‌شد این حد و حدود را تشریح کرد؟ انصافا کار سختی می‌شد...