۱۳۹۲ آبان ۲۳, پنجشنبه

خونِ زبون! +18

*برادرم و یکی از دوستانم خانه‌ام مهمان بودند... دوستم متخصص در آوردن حرص بچه‌هاست. یک ساعت که با بچه حرف بزند هر اثر نامطلوبی را ممکن است روی بچه به یادگار بگذارد.
آن روز از دندان مصنوعی و فین و هرچیز چندش آوری با ذوق تعریف می‌کرد. کار به جایی رسیده بود که حتی برادرم هم می‌گفت: بسه حالمون رو بهم زدی... از طرفی چون با نفسک هم خیلی کل کل می‌کنند و از سرکول هم بالا می‌روند، بچه با دقت گوش می‌داد. وسط حرف‌هایش و خنده‌های ما نفسک خیلی ناگهانی گفت: الان من یه چیزی می‌گم حالت بد بشه استفراغ کنی! مکث کرد و معلوم بود خوب دارد فکر می‌کند... ما هم منتظر، چشم به دهانش دوخته...
که گفت: "خونِ زبون!"
بعد خیلی پیروزمندانه هم منتظر بود همه‌گی چندشمان شده و پس بیافتیم!

*وقتی که من سرکار بودم مشغول نوشتن مشق‌هایش بوده. برادرم تلوزیون را خاموش کرده و گفته:  وقتی کارتون نگاه می‌کنی سرعت مشق نوشتنت کم می‌شود. 
نفسک هم عمدن خیلی کند و آرام، به زور یک خط نوشته بعد رو کرده به داداش که: دایی چرا سرعتم زیاد نشد؟!

*یک روز زنگ زد شرکت و می‌خواست اجازه بگیرد که آشپزی کند. گفتم نمی‌شود. همه جا را کثیف می‌کنی. بگذار وقتی که خودم هم باشم. با عصبانیت داد زد: تو هیچ وقت نمی‌ذاری من رشد کنم! آدم باید مادری داشته باشه که حتی بذاره بچه‌اش کثافت کاری کنه! و گوشی را گذاشت!



پ.ن: به لطف دولت جدید! من هرماه خیلی شیک و راحت آمپول فرانسوی را برای بچه می‌خرم. پولش با کسر بیمه و دوندگی‌های ماهانه، تقریبن یک چهارم حقوق هر ماهم است. اما مهم این است که سال گذشته من بیش‌ترش را هم حاضر بودم بدهم ولی این آمپول فرانسوی را بخریم که نبود و نمی‌شد. خدایا شکرت!

۳ نظر:

هما گفت...

گاهی باور نمی کنم که بچه ها اینقدر زود بزرگ میشن که می تونن به مادرشون بگن " تو نمیذاری من رشد کنم" یعنی اینقدر زود گذشت ؟؟؟!!! از وقتی که تازه حرف زدن یاد گرفته بود و شیرین زبونی هاش رو می نوشتی تا حالا اونقدری نگذشته....خدا برات حفظش کنه

مهناز گفت...

هر چی هم که میخوایم بذاریم آزاد باشن نمی شه که!!!!! منم بارها به خودم میگم بیخیال بذار کثیف کاری هم بکنه، در عوض خلاقیتش رو ازش نگرفتی!! اما مگه راضی میشم :) خدا نگهدار هر دوتون باشه

نُت سل گفت...

خدا رو شکر که آمپول پیدا می شه :)