۱۳۹۴ خرداد ۱۴, پنجشنبه

کاش مرا دوست داشتی

دکتر گفته بود دندان‌هایت را روی هم فشار می‌دهی! من مردد گفته بودم که نه! فکر نمی‌کنم. اما او پافشاری کرده بود که این دردهای گیجگاهی اغلب نتیجه فشردن دندان‌هاست. آمده بودم خانه و ریز شده بودم توی کارهایم. عجیب بود. همیشه دندان هایم را بهم فشار می‌دادم. وقتی عصبانی می‌شدم، وقت گریه کردن، وقتی که میوه پوست می‌کندم، وقتی ظرف می‌شستم... من مدام دندان هایم را روی هم فشار می‌دادم و نفهمیده بودم... یادم آمد که دندانپزشکم هم قبلا تذکر داده بود اما من اهمیت نداده بودم... 
آن شب توی رستوران، او حرف می‌زد و من گوش می‌کردم. همه چیز معمولی بود. که ساکت شد و پرسید. چته؟ گفتم هیچی فقط دارم گوش می‌دم. گفت وقتی با گوش‌ات بازی می‌کنی ینی یک چیزی هست! من گارد گرفتم که تصادفا دستم به گوشم بود. ولی بعدتر متوجه شدم وقتی هول می‌شوم گوشم را لمس می‌کنم. وقتی ناراحتم با لاله گوشم ور می‌روم...
من خودم را نمی‌شناختم. من نمی‌دانستم دندان‌هایم را روی هم فشار می‌دهم. من نمی‌دانستم وقتی مضطرب و اندوهگینم گوشم را لمس می‌کنم.
آن شب هم نمی‌دانستم. تو توی ترافیک مانده بودی. ما منتظرت ایستاده بودیم. دوستان این پا و آن پا می‌کردند که دیر شد. الف داد زد: به این دوست پسرت زنگ بزن بگو برنامه داره شروع می‌شه، کجاست. دیر شد!
من جای این‌که جمله‌اش را اصلاح کنم، فقط لبخند زدم و سربرگرداندم که به تو زنگ بزنم اما تو را دیدم که از ته سرسرا با عجله قدم‌های بلند برمی‌داری و به سمت ما می‌آیی. آن لبخند قشنگ و دوست داشتنی‌ روی لب‌هایت بود. یک حس غم‌انگیز از دلم گذشت که باعث شد فکرکنم خودم را نمی‌شناسم. می‌دانی چرا؟ برای یک لحظه دلم خواست که حرف الف درست می‌بود و رابطه‌ی ما خاص‌تر بود... دلم خواست تو مرا دوست داشتی...