دلم بالشمو میخواد... تخت خواب خودمو... کلن خونهامو میخوام...
آدمیزاد باید انتقاد پذیر باشه وقتی ازش ایراد میگیری نگه پاشو زود بیا تهران نرفته دلت تنگ شده داری گیر میدی... دلم تنگه هیشکی نیس. گفته باشم!
کادوهای تولدمو... شب تولدمو... همه چی رو دوست داشتم... فرصت نشد رسما تشکر کنم... حالا تشکر میکنم...
یکی اومده کلی از نوشتههام تعریف کرده و گفته خواننده پروپاقرصمه... بعد تهش نوشته راستی چرا تو نوشتههاتون همسرتون اینقدر کم رنگه؟! کم رنگه؟!!! خب چرا میگید آدمو میخونید؟ نگید خب! بگید یه پست خوندم خوشم اومده!
اینجا یه کافه دنج و خوب داره که هرروز میشه اومد و از اینترنت پرسرعتش نهایت استفاده رو برد... عیبش برنامههای عیدانهاس... که اونم... گفتن نداره... مثل الان میشه پیچوند!
در راستای تمرین رانندگی ماشین بابا رو بر میدارم و میام کافه... بعد یه بار ماشینای جلو در زیاد بودن... موقع برگشتن نمیدونستم ماشین رو چجوری از تو پارک در بیارم میخواستم برم تو کافه داد بزنم کمک! باورتون نمیشه؟ یه بارم تو تهران وقتی نشد ماشین رو پارک کنیم خیلی شیک! رفتم به یه آقایی که تازه داشت سوار میشد بره گفتم میشه بیایید اینو واسه ما پارکش کنید! تازه کلی هم از این اقدام انساندوستانهاش احساس خوشحالی و رضایت کرد. تو چشاش دیدم!
فلشم گم شده... خیلی ناراحتم... معلوم نیس؟