*از کلاس موسیقیش برمیگشتیم. آژانس ماشین نداشت. به مربیش گفتم میریم سر خیابون دربست میگیریم. یه کم که گذشت بهم میگه: چرا به ماشین خوشگلا نمیگی دربست؟! تو به زشتا میگی! بذار من خودم بگم!
*یه روز موقع ظرف شستن اومده بهم میگه:
- میدونی مامان! کاش یه روزی بشه تو هرچی میگم گوش کنی!
- خب من که گوش میکنم
- گوش میدی؟ اگه الان بگم چَپه شو! دستا و پاهاتو بگیر بالا تو گوش میدی؟
*موقع دکتر بازی با عروسکهاش یه کاغذ آورده میپرسه: مامان من چه مریضی داشتم سُرم زدم؟
- اسهال استفراغ گرفته بودی
- خب اسمال استقراق رو برام بنویس یعنی این بچه گرفته بعدش بنویس حتما باید پدر و مادرش باید براش جایزه بخرن وقتی سرم زد! بنویس دو تا جایزه... نه سه تا چون خیلی بیمارستانش درد داره!