۱۳۹۶ فروردین ۲۲, سه‌شنبه

قانون

گفته بودم مادرم ارتشي بود و صبح كله‌سحر زودتر از همه كارمندها از خانه مي‌زد بيرون و نمي‌دانم كي مي‌رسيد خانه كه ما نهار خورده بوديم و آفتاب پهن شده بود توي حياط. به زور كتك و تهديد ما را مي‌خواباند. اولش صلح آميز بود. هميشه برايمان كتاب مي‌خواند. گاهي داستاني از كيهان بچه‌ها ولي خب خوابمان نمي‌برد. به زور مي‌خوابيديم. سال‌ها بعد وقتي بزرگتر شديم و دبيرستان مي‌رفتيم عادت كرده بودم كه بعد از نهار بخوابم وگرنه كسل بودم و سردرد مي‌گرفتم هميشه به مامان غر مي‌زدم كه بدبختم كرده‌اي. وقتي كه همه دوستانم درس مي‌خوانند و تكليف مي‌نويسند، من خوابم! 
نفسك كه سه چهار سال اول زندگي را رد كرد ديگر نگذاشتم ظهرها بخوابد. اين‌طوري شب را راحت‌تر مي‌خوابيد و بزرگ كه شد به سرنوشت من دچار نمي‌شد.
او بازي مي‌كرد، كارتون تماشا مي‌كرد و من كنارش دراز مي‌كشيدم و هوشيار چرتي مي‌زدم. بالشم را مي‌آوردم كنار بساط بازي‌اش و مي‌گفتم بوسِ قبل از خوابِ مرا بده. كلي كلنجار مي‌رفتيم و كشتي مي‌گرفتيم براي چندتا بوس و بعد نيم‌ساعتي چرت مي‌زدم. بعد از چند سال هنوز قانون‌مان سر جايش هست. اگر ظهري خانه باشم و بخواهم استراحت كنم حتما بايد قبل از خواب بيايد كشتي بگيريم حرف بزنيم، بخنديم و بعد من استراحت كنم.
شب بخير هم توي خانه ما قانون است. از دستش دلخور هم كه باشم بايد بروم بالاسرش ببوسم‌اش و سرسنگين شب بخير بگويم! آنقدر عادت كرده‌ايم كه ممكن نيست پيشم نباشد و بدون شب بخير بخوابد. من هم يادم برود او حتما زنگ مي‌زند.
اين ماجراي قانون‌ نانوشته بين‌مان آنقدر نتيجه‌اش جذاب بود كه حالا توي رابطه‌ام همين‌طورم يك قراري داريم با هم آن هم شب‌بخير و صبح‌بخير گفتن‌مان است. قهر باشيم دلخور باشيم جر و بحث كرده باشيم هم قبل از خواب خبر مي‌دهيم كه: مي‌خوابم و شب بخير... باور كنيد معجزه مي‌كند انگار با همين پيغام كوتاه همه‌چيز آرام‌تر مي‌شود.
آدميزاد اصولن از قانون و قرار و مدار فراري است. اما از اين قرارهاي نانوشته داشته باشيد. مي‌گويند به وقتِ قهر و دلخوري تخت‌خواب را ترك نكنيد و روي كاناپه نخوابيد. متاسفانه توي همه رابطه‌ها تخت‌خواب مشترك وجود ندارد كه با ترك نكردن‌اش دوام رابطه را حفظ كنيد و كدورت‌تان ريشه دار نشود...